تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

13  فروردین ماه 1403 - 1 ماه آوریل 2024

یک دیدگاه آینده نگر

سام قندچی

بجای پیشگفتار (فوریه 2008)

"باور به شکاف در تمدن بشری، نقطه اتحاد جنبش آینده نگری است. هر چند متفکرین آینده نگر، درک یکسانى از مبناى این شکا ف ندارند، اما همگى در این جنبش متفق القولند که شکافى در تمدن بشریت بوجود آمده است،  و تمدن نوینی در برابر تمدن های  گذشتهء صنعتى و ماقبل صنعتى درحا ل نشو و نماست. در عرصه عمومى تر اجتماعی،  آنچه «جنبش عصر جدید» خوانده می شود،  بر همین مبنی تعریف میشود، هر چند لزومأ شرکت کنندگان در آن جنبش،  آینده نگر نیستند، چرا که جریان آینده نگر، نقطه اشتراک دیگری هم دارد، و آن داشتن دورنمای آینده نگرانه، یعنی کوشش برای  یافتن بهترین آینده،  و طرح آلترناتیوهای مختلف از آینده است، هرچند لزومأ همه آینده نگرها، آینده مشترکی را دنبال نمیکنند.   دیگر اینکه اتحاد فلسفی هم ندارند، یعنی با اینکه آینده نگر ها اکثرأ تئوری سیستم را باور دارند، آنرا مبنای اتحاد خود نمیدانند. لازم به یاد آوری است که جریان آینده نگر، اساسأ یک جریان فکری است، در صورتیکه جنبش عصر جدید یک جریان بزرگ اجتماعی است. همچنین جریان آینده نگرfuturism اساسأ بسیار علم گرا است، در صورتیکه بسیاری از جریانات جنبش عصر جدید new age movement از علم بیشتر و بیشتر فاصله گرفته اند.  اکثر نظریاتى که  امروزه درجنبش جهانى عصرجدید طرح میشوند،  خرافات قدبمى  وغلط میباشند. اساس  جنبش های عصر جدید و آینده نگر،  برروی شکاف در تمدن بشریت است،  وا تحاد فلسفى وسیاسى در این جنبش ها موجود نیست.   دوگرایش مهم تئوریک-فلسفى موجود است،  یکى آنانى هستند  که درپى ا یجاد مذهب نوین میباشند (نظیر David Spangler درا نگلستان) و دیگرى آنهائى هستند که درپى طرح تئورى ها ى فلسفى-اجتماعى نوین می با شند (نطیر "دانیال بل" در آمریکا).  سوسبالیست ها نظیر  Lucien Goldmann در فرا نسه،  ا ا ین دیدگا ه شکاف درتمدن بشرى مخا لفت ورزیده، ومعتقدند که عصرعوض نشده است ومعضل اصلى جهان کماکا ن حل مساله عدالت اجتماعى درون جامعة ی صنعتی  است.  با ابنکه معتقدم  موضوع عدالت اجتماعى درون تمدن نوبن مهمترین مسأله جنبش آینده نگری است، اما درزمان حا ضر مبارزه  ببن تمدن نوین وتمدن کهن را موضوع اصلى کشاکش اجتماعى درسطح جهانى میدانم. در درون جنبش های عصر جدید و آینده نگر،  مرکزى ترین ا ختلافا ت،  عدالت اجتما عى وخرد گرا ثى هستند. "

(به نقل از نوشتار "ترقی خواهی در عصر کنونی، 1985)(1)

 

توضیح: نسخه اول این مطلب را اول در آوریل سال 1989 (فروردین ۱۳۶۸) نوشتم.  دوستم مرحوم جک لی  با این نوشته موافقت کامل داشت و آنرا در آوریل 1989 امضأ کرد. جک در 8 آوریل 1994 فوت کرد.   در 20 نوامبر 1995 اول بار این متن را در گروه خبری یوزنت ایرانیان منتشر کردم. 

****************************

 

I. تخول معنا و تعریف «کار» در سه نوع جامعه

در جهان دو نوع فعالیت بشری وجود دارد:

- یکی را، که جنبهء عمومی دارد، «فعالیت ابزارگونه» می خوانیم.  هرگاه ادراکات حسى و توان هاى حرکتى، درک زبان، و مهارت هاى معین انسان ها بعنوان «وساثل تولید» (به معنى "وسیله ای درخدمت تولید بمثابه هدف") مورد استفاده قرار گرفت آشکار است که این توانائی ها بعنوان «ابزار» مورد استفاده قرار گرفته اند.( 2) به درجه اى که آزادى انسان، در راستای تطبیق با «روند تولید»، محدود شده و تنوع فعالیت هاىش تقلیل یابد، به همان اندازه نیز انسان بیشتر «ابزار سان» می شود. در واقع چارچوب این فکر بر این فرض یا ادراک متکى است که «نوع دیگری از انسان» وجود دارد که قابل تنزل به ابزار محض است.

- دیگری را، که جنبه ویژه دارد، «فعالیت خلاق» می نامیم. به همان میزان که تنوع، دانش، و کمال بر فعالیت هاى تولیدى بشر مستولى گردد، به همان نسبت نیز انسان  بصورت «هدفى درخود» در آمده و به مقام «ابزار» فرو نمی افتد. 

تفکیک این دو شکل از فعالیت بشر را می توان به روشنی در «جوامع برده داری» مشاهده کرد. در اینگونه جامعه انسان ها به دو قشر تقسیم می شدند: «بردگان» که  به صورت «ابزار» به کار گماشته می شدند، و «شهروندان آزاد» که عمدتاً به فعالیت های خلاق آزاد اشتغال داشتند. در نظام های مشابه برده داری نیز، در موصع مقابل یک «بارون فئودال»،  یک «دهقان» بمثابه «وسیله ای ابزار گونه» مورد استفاده قرار می گرفت.

در مراحل بعدی تحول، و هرچه انسان متمدن تر شد، کمتر توانست آنگونه نابرابرهاى آشکار در نظام برده داری را تحمل کند. اکثر جوامع به تدریج  قشربندی دو نوع انسان را به دور ریختند و بجای آن واقعیت «یک نوع بشر منتشر و برابر» را پذیرفتند. در نتیجه، برای گروه های مختلف اجتماعی، و در دوران های مختلف تاریخی، نسبت بین دو نوع فعالیت انسان متفاوت شد. به این معنی که در زندگی هر فرد، امر «تفکیک بین دو نوع فعالیت» نقشی درونی یافت.

 با این همه، تا زمانی که «مبناى تکنولوژیکِ» برده داری از بین نرفته بود، همواره اشکال گوناگونى از انقیاد انسان بوسیله انسان، یا حتى امکان احیای برده دارى، وجود داشته و پایان دادن به این روند تنها در پی ظهور «جامعه صنعتی» و زمانى میسر شد که بشر صاحب «ابزار های هوشمند» گردید. منظور ابزارهائی است که بتوانند کارهاى مورد نیاز جامعه را بهتر از «انسان ابزار سان» به انجام رسانند.

البته تنها علت محو برده دارى و پیدایش «حامعهء صنعتی»بدلیل از بین رفتن ضرورت های تکنولوژیک آن نبود و موانع اجتماعی و اخلاقی نیز به امر پایان دادن به دوران برده داری کمک کردند. در این منظر، علت دیگر محو برده داری غیرقابل قبول شدن رفتار بى شرمانه با همنوع انسان، بعنوان «ابزار محض»، نیز بوده است. در واقع، اگر موانع اخلاقی و اجتماعی وجود نداشتند، احیای برده داری امر مشکلی نبود. مثلاً، روند بازگشت به برده داری را حتی در عصر مدرن در ایالات متحده آمریکا می توان مشاهده کرد. 

در عین حال، سیر تحول و پیدایش "جامعهء صنعتی" موجب آن شده است که ماهیت امر تفکیک دو نوع فعالیت انسان هم تغییر کرده و روش تفکیک «ساعات کار» از «ساعات فراغت»،  موجب شده که روش «قشربندی اعضاء یک جامعه» منشوخ شده و روش «تفکیک نوع فعالیت های هر فرد» جانشین آن شود؛ بطور یکه "فعالیت بمثابه ابزار" در برابر "فعالیت بمثابه فرد آزاد"، از حالت احتماعی خارج شده و در مورد هر عضو جامعه قابل اطلاق باشد.

توجه کنیم که در روش اخیر، آنچه «در هر فرد» کار را از فراغت مجزا می سازد دیگر ناشی از وحود دو نوع متفاوت فعالیت فیزیکی و فکری نیست. برداشتن وزنه در تربیت بدنی بخاطر زیبائی اندام، اگر برای لذت فردی باشد، اگرچه امری بسیار فیزیکی است اما «کار» محسوب نمی شود، در صورتی که «برنامه نویسی کامپیوتر» برای کسی که برنامه ای را برای سیستم حسابداری یک شرکت می نویسد، گرچه عملی غیر فیزیکی است، اما «کار» محسوب می شود. 

به همین دلیل می توان گفت که در جامعهء صنعتی، بر اثر افزایش بی سابقه تولید و از طریق افزایش روند درونی شدن فعالیت های ابزارگونهء بشر در تمام انواع آن، ماهیت و تعریف «کار»، چه در شکل سرمایه داری تمدن صنعتی و چه در شکل سوسیالیستی آن، معنائی تازه یافته (3) و این «تفکیک درونی شده» در جامعهء صنعتی، در میان تمام تمدن های تاکنونی بشریت، در حد یک رکورد تاریخی بوده است. 

اینک انسان در آستانه ورود به دوران حدیدی ایستاده است و ما شاهد واقعه اى هستیم با همان اهمیت کشف « ابزارسازى» توسط  اجداد «هومو ساپین ساپینز» (Homo Sapiens Sapiens) خودمان. یعنی تمدن نوینی در راه است که اساسأ با «جوامع صنعتی» متفاوت بوده و به همین دلیل مادر تولد «جوامع فراصنعتی» محسوب می شود. تفاوت اصلی این دو نوع جامعه عبارت است از تغییر مسیر فعالیت مرکزی بشر از «کار و فعالیت های مربوط به تولید» به سوی «فعالیت های خلاق و معنوی» .

اما این تغییر چندان آسان نبوده و نیست بطوری که هم اکنون بخش بزرگی از بشریت از دوران جامعه صنعتی برگذشته و وارد جامعهء فراصنعتی شده است، بی آنکه توانسته باشد میراث جامعه صنعتی را بکلی کنار بگذارد. به عبارت دیگر، اگرچه پیدایش هرچه بیشتر «ابزار هوشمند» در جوامع فراصنعتی باعث کاهش نیاز تکنولوژیکِ «استفاده از انسان به مثابه ابزار» شده اما همچنان وقوع این امر نیز ممکن است که موانع اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی، برای مدت های زیادی، مانع کاهش واقعی فعالیت های ابزار گونه انسان شوند. مثلاً، ادامهء حضور آن «اخلاق اجتماعی» که «نداشتن کار» را همچون از دست دادن درآمد و غرور می بیند، ارثیهء جامعهء صنعتی است که اگرچه دیگر مناسب رشد و ترقی دنیای فراصنعتی نیست اما همچنان وجود دارد. به همین دلیل، در عصر ما: 

1-  از یک سو، در درون مناسبات مبادله، «دیدگاه سرمایه داریِ» مبنی بر «نگربستن به جهان از زاویه سود و پول»، و نیز «خود مرکزبینی»، در اکثریت جمعیت ها -  چه در کشورهای سرمایه داری و چه سوسیالیستی - تسری یافته است، 

2- و از سوی دیگر، جنبشى نوین برای توسعهء «منفعت شخصى روشن بینانه برای فرد، مؤسسات تجارى، و دولت» آغاز به اظهار وجود کرده و بمثابه آلترناتیوی در برابر طرز فکر «منفعت طلبی و خود مرکز بینی» 300 سال گذشته عمل می کند.(4)

 

II. عدالت در جوامع فراصنعتی

عنصر جدیدی که جوامع فراصنعتی را از دوران های پیشین جدا می سازد آن است که «ثروت آفریده شده از طریق دانش، خلاقیت، و درایت» بر «ثروت حاصل شده از کار صنعتی» پیشی می گیرد. در نتیجه، عدالت اجتماعی، دیگر به مسئلهء «پاداش عادلانه» برای «فعالیت های ابزار گونه» محدود نمی شود. و منابع درآمدی نظیر مالکیت های بازرگانی، املاک، یا سهام هرچه بیشتر عایدات جدیدی را بوجود می آورند که شکل دهنده به «ثروت های نوین» اند. و طبیعی است که وجود این «ثروت تازه تولید شده» نیازمند به اختراع موسساتی است که  توزیع عادلانهء این ثروت در میان شهروندان را ممکن سازند.

نیازهائی از این دست مهمترین چالش هائی هستند که در برابر تمدن های نوین قرار دارند.  یک صندوق سهام عمومی - که برخی از آینده نگرها نظیر «البس» طرح کرده اند - یک شکل ممکن برای این نوع مالکیت مربوط به ثروت جدید است.

همچنین، تا آنجا که به مسألهء «پاداش دادن به فعالیت بشر» مربوط می شود، مسأله اصلی در مورد عدالت دیگر دادن پاداش عادلانه به «فعالیت های ابزار گونه» نیست و، در نتیجه، سؤال اصلی این است که چگونه می توان به پاداش عادلانه برای «فعالیت های خلاق» دست یافت.(5)

مثلاً، وقتی یک اهل موسیقی برجسته، با ساختن و انتشار یک آهنگ جدید، ملیون ها دلار بدست می آورد، اما هنرمندی متوسط (چه واقعأ متوسط و چه اینچنین ارزیابی شده!) به سختی می تواند زندگی خود را تأمین کند، مشکل «عدالت اجتماعی» بخوبی آشکار می شود؛ بویژه آنکه امروزه، و در مقایسه با تمام تمدن های تاکنونی، تعداد بی سابقه ای از انسان ها در این گونه فعالیت ها به زندگی مشغولند. 
  در این رابطه شاید ایجاد «سیستم مالیاتی و رفاهی عمودی در درون هر حرفه»، که با نام «سیستم رفاهی» شناخته می شود، یک راه حل ممکن در راستای ایجاد عدالت برای "هنرمندان گرسنه" و بقیهء حرفه های «خلاق» باشد. اما در همینجا باید توجه کرد که سیستم رفاهی بمعنی «خیریه های کمک کننده به مستحقین» نیست. نگریستن به سیستم رفاهی، بعنوان داروی مسکن فقر، بدترین درک از سیستم رفاه اجتماعی است که از طرف مخالفین آن بویژه در آمریکا متداول شده است. سیستم رفاهی مورد بحث ما یک نیروی غیر اقتصادی برای جبران بی عدالتی های اجتناب ناپذیری است که از خصلت اقتصاد جدید بازار ناشی می شوند و احقاق یک «حق اجتماعی» است که لازم است، بر اساس آن، نیروی اقتصادی تعادل یابد و کوشش های ارزشمند شهروندان پاداش داده شود. مثلاً، به رسمیت شناختن «بالاترین حداقل» در راستای برآوردن نیازهای اولیه ای همچون بهداشت، آموزش، و بویژه ابزار حرفه ای، اولین گام به سوی یک برنامهء جامع رفاهی است. 

اما در حال حاضر اینگونه برنامه ها دارای کمبودهائی هم هستند که بخاطرشان در آمریکا و اروپا زیر حمله قرار می گیرند. شاید بتوان گفت که مسألهء اصلی پروژه های رفاهی این بوده که همیشه با دودلی مطرح شده و در آنها هرگز نیازهای لایه های پیشروی جامعه مد نظر نبوده و در نتیجه سیستم رفاهی مترادف با خیریه شده است. در صورتی که بخشی از جمعیت، که از لحاظ اقتصادی جلوتر است، بیش از همه به کمک رفاهی نیازمند است و در نظر داشتن این بخش از جمعیت حتی ممکن است چندین برابر به حامعه و به سیستم رفاهی منفعت بازگرداند. 

در این مورد ارائهء توضیحی ضروری است: سیستم رفاهی موجود هرگز به کسی نظیر «استیو جابز» (Steve Jobs)، که در کار خود برای خلق ثروت به کمک نیاز داشت، یاری نمی رساند. اما همان ویژگی های سود آوری که سرمایه داران جسور (venture capitalists) در کار او دیدند باید مورد توجه سیستم رفاه اجتماعی قرار می گرفت. این یعنی جلو تر قرار گرفتن از واقعیت اقتصادی؛ امری که می تواند به تحرک اقتصادی بیافزاید نه باعث در جا زدن اش شود!

تکته دیگر آن است که «تولید فراصنعتی» ثروتی را خلق می کند که لازم است بعنوان بنیان آن اقتصادی شناخته شود که بخش خلاق جدیدی را در اقتصاد حهانی (یا گلوبال) می آفریند.  مثلأ، سرمایه اجتماعی حاصل از کارخانه های اتوماتیک نوعی از ثروت است که می تواند، مستقل از دولت، در یک صندوق سهام عمومی برای ایجاد یک بنیان مستقل سیستم رفاهی بکار گرفته شود.(6)

جهانی بودن این بخش خلاق جدید امری اجتناب ناپذیر است، چرا که در غیر این صورت، اختلاف سطح کشورهای مختلف باعث مهاجرت های غیر سالمی می شود که تنها بخاطر هدف استفاده از کمک های رفاهی و اجتماعی به کشورهائی که این برنامه ها در آنها عرضه شود سورت می گیرند.

 

III. ویژگی های عصر نو

دوران پیدایش «جامعهء فراصنعتی» را "عصر نو" (new age) نیز می خوانند.(7) و آن را حاصل «اندیشه آینده نگر» می دانند که تمام عرصه های جامعه را در بر می گیرد و فقط به سیاست، مذهب، علم، یا روانشناسی محدود نمی شود. این دیدگاه نوین را می توان، بمثابه یک دسته بندی فکری، اینگونه تعریف کرد که عبارت است از «رفع توهم و رهائی از طلسم پارادیم های فلسفی جامعه صنعتی، در عرصه های مختلف زندگی،  و جستجو در فراسوی آن افکار».(8)

در «عصر نو» دولت های بیشتر و بیشتری عنوان «نگهبانان ملت ها» را از دست می دهند و، در پی غلبهء شرکت های چند ملیتی، کارائی اقتصادی آنها از بین می رود. اهمیت نهاد «خانواده» نیز، بعنوان واحدی اقتصادی، بصورت روزافزونی کاهش می یابد. ملت ها نیز، نظیر خانواده ها، ممکن است، به عنوان یک شکل اجتماعی در جامعهء بشری، قرن ها ادامه حیات یابند اما نقش آنها بیشتر و بیشتر اساسأ اتنیک (قومیتی) می شود (نظیر "ملیت اسپانیائی" در آمریکا) و تعلق به ملیت همشکل عضویت در خانواده می شود: رابطه ای داوطلبانه و به آسانی تغییر پذیر(9). همچنین فراخوان «عصر نو» معطوف به انحلال ارتش ها و بوروکراسی های ملی است؛ که البته این روند باید از دولت های بزرگ و پیشرفته شروع شود.   

اما تعلق به ملیت نیر نباید به معنی کشتن یا کشته شدن باشد و، همانطور که امروز تعلق به خانواده هم دیگر به معنی کشتن و کشته شدن در راه خانواده و قبیله نیست، ملت ها نیز نباید جمود و مقاومت در برابر ادغام ملت ها را ترویج کنند.  احزاب ملی که بسوی انزوا، جمود، و نظامیگری دولت های ملی می روند تاریخأ ارتجاعی هستند. وجود احزاب متعلق به ملت های پر قدرت، بویژه برای سلامت و باز بودن جامعهء گلوبال مضرند.

اکنون زمان آن رسیده است که نهادهای گلوبال در عرصه های قضائی و مقننه، زبان و آموزش، و در پیوند با حضور قوی محلی، ایجاد گردند. اما معنی این حرف دعوت به تجاوز امپریالیستی بنام انترناسیونالیسم نیست. شکل گیری جامعهء گلوبال عملی آگاهانه و داوطلبانه است، و نه استثمار با اجبار،  و تجاوز پیشروان به عقب ماندگان. 

اگر برخی از ملت ها (نظیر برخی خانواده های انعطاف ناپذیر) ورود به این تحول عصر ما را دیرتر از دیگران انجام دهند، تنها می توان برای آنها اظهار تأسف کرد و در عین حال نباید خواهان تحمیل «تغییر» بر آنها شد.

توجه کنیم که این مدل در مقابل «مدل سازمان ملل» قرار می گیرد. سازمان ملل با پیش فرض مشروعیت دولت های ملی در نقش کنونی شان، به عنوان نگهبانان مردمی معین و مرزهائی معین، شکل گرفته است.  اما به نظر می رسد که تعریف تاریخی در دوران ما به پایان رسیده است. در حال حاضر «سازمان ملل»، به علت برسمیت شناختن قدرت دولت ها بر روی شهروندان و سرزمین شان، به کنفدراسیون قبائل (یا خانواده ها) شبیه است.  شرایط «عصر نو» چنین ماهیتی را فسخ و منحل کرده و آن را با ارگان های مقننه، قضائیه، و اجرائیهء «ماورای قبیله» (به معنی ماورای دولت های ملی) جایگزین می کند.

در عین حال سیستم پارلمانی، با تقسیم قدرت و کنترل و توازن، هم دیگر برای تضمین آزادی بشر کافی نیست.  در جامعهء صنعتی سیستم پارلمانی شاید بهترین فرم شراکت شهروندان در قدرت بود.  در پنجاه سال اخیر اما شهروندان ملت های پیشرفته دیگر «ایده آل دموکراسی» را مساوی «دموکراسی نمایندگی» نمی بینند و روند شراکت مستقم در قانون گذاری شتاب بیشتری می یابد.(10)

امروزه دموکراسی هرچه بیشتر با ایده آل آمریکائی «حق فرد به پیگیرد شادی» (pursuit of happiness) مترادف شده است.  مضافأ آنکه روش «تقسیم ادارهء حکومت بین احزاب» بر روش «تقسیم دولت به سه قوه» تفوق یافته است. یک نمایندهء حزب جمهوریخواه خود را به عضو جمهوریخواه کابینه نزدیک تر می بیند تا به یک نمایندهء حزب دموکرات در پارلمان. این واقعیت باید در سیستم حزبی اذعان شده و اشکال نوین کنترل و توازن در بین احزاب توسعه یابند. مبنای همهء این تغییرات نیز «فراهم آوردن امکان بهتر پیگیرد شادی برای هر فرد» خواهد بود.

در جامعهء صنعتی «احزاب ملی» بوجود آمدند اما در عصر نو عکس این ماوقع صادق است و تنها رابطهء احزاب ملی با ساختارها و سازمان های گلوبال می تواند راه آزادی بشر و عدالت  در جوامع فراصنعتی را ترسیم کند. آغاز این «همگرائی تاریخی» را می توان در پیدایش اتحادیهء اروپا دید.

فکر ایجاد مرکزی برای تدوین «قانون اساسی جهانی» نیز باید مبتنی بر برسمیت شناختن حق فرد باشد برای پیگرد شادی در هر نهادی از جمله ملت ها، شرکت ها، احزاب سیاسی، خانواده، و یا دیگر نهادهای اجتماعی(11).

در گذشته همهء نهادهای بشری، نظیر خانواده، مدارس، موسسات مذهبی، انجمن های حرفه ای، شرکت های سهامی، رسانه ها، گروهای منافع مشخص، و غیره برای پاسخ دادن به نیازهای خاص بشر شکل گرفته اند. در آینده برخی از این نهادها تکامل خواهند یافت و برخی محو یا متحول خواهند شد، و برخی دیگر نیز بصورت سدی در برابر توسعه جدید عمل خواهند کرد. لذا ضروری است که، قبل از گرفتن تصمیم در مورد اینکه نهاد معینی سدی در برابر ترقی است و یا آنکه می تواند دگرگون شده و به ترقی یاری رساند، نقش، کارائی، و ارزش هر نهاد جداگانه و به دقت ارزیابی شود.  پیگرد شادی برای فرد نمی تواند از طریق نفی همهء نهادهای اجتماعی، بمثابه «شر» حاصل شود، چرا که رشد اتوماتیک فردی، بدون وجود نهادهای اجتماعی، باصطلاح "همه چیز را در جای درست قرار نمی دهد!" بلکه، بالعکس، درک صحیح از نهادهای بشری و نقش آنها، می تواند بجای ایجاد هرح و مرج (آنارشی) به شادی های شخصی یاری رساند. به یاد داشته باشیم که پس از انقلاب فرانسه، نابودی نهادهای اجتماعی سنتی، فرد را در برابر استبدادی که به سرعت شکل گرفت ناتوان کرد.

از اینگونه موارد در تاریخ فراوان هستند. آنارشی مسأله پیشرفت و نهادهای تکامل یابنده را حل نمی کند، بلکه بسادگی واقعیت را نادیده می گیرد و، بدون آنکه آلترناتیو کارائی را در عمل ارائه کند، ما را در برابر بدترین نهادها ناتوان و بی دفاع می کند.

 

IV. پیروزی تمدن های جدید تضمین شده نیست

یک فاجعهء اقتصادی جهانی، یک ضایعهء محیط زیستی، یک جنگ هسته ای، و یا انقلاب هائی ارتجائی، می توانند در مقابل دست آوردهای نو عمل کرده و حتی به حیات بشریت پایان دهد. هنوز استبداد، فقر، تهدید جنگ و امراض، انواع بی عدالتی ها، در این برهه تاریخی ما را احاطه کرده اند. در نتیجه خوش بینی نسبت به آینده بدون احتیاط نیست. حتی گذار صلح آمیز از یکسو، یا تغییرات رادیکال و انقلابی، از سوی دیگر، ممکن است در نقاط مختلف گیتی راه های گوناگون گذار به جامعهء فراصنعتی باشند. سازمان این تحول نیز، ممکن است، به همین گونه، شکل های مختلفی بخود بگیرد، و پیدایش هر سازمان مترقی، کوششی جهانی است برای ساختن دنیای گلوبال فراصنتعی آینده.

امیدوار آن است که تشکلات مترقی جدیدی ایجاد شوند که بطور افقی و عمودی عمل کرده و دیدگاه آینده های مطلوب را در خود متبلور کنند، و آن را با گروه های هم اندیش دیگر به مشورت گذارند.  بهر صورت، برای توضیح این دیدگاه فلسفی، لازم است نگاه عمیق تری به اندیشه آینده نگر داشت.

در این جستجو بسیاری اوقات کسانی را می بینیم که به "پائین" پارادیم صنعتی رفته و تصور می کنند توسل به همهء «پارادیم های غیر صنعتی» گام نهادن بجلو هستند، در صورتی که بسیاری از اشکال اندیشهء ماقبل صنعتی و ماقبل علمی ما را در وضعیتی بدتر از وضعیت جوامع صنعتی قرار می دهند. انسان باید هشیار باشد که در نفی جامعهء صنعتی حاضر، طعمهء افکارقرون وسطائی و بربریت ماقبل صنعتی نشود، چرا که مصمئنأ نمیتوان این کار را «دستاورد» نامید. نمونه اش انقلاب 1357 ایران و شکل گیری رژیم اسلامی. در واقع  همه انقلاب ها یا شکل های زندگی آلترناتیو لزومأ مترقی نیستند.(12)

نکته در این است که نظریهء «همزمانی انقلاب و ترقی»، که ارثیهء بزرگ ایدئولوژیک جامعه صنعتی از زمان انقلاب های آمریکا و فرانسه بود، دیگر درست نیست. شاید جهان ما به «امانوئل کانت» دیگری نیاز دارد تا نتایج برگشت به آن نظریه را تئوریزه کند. (13)

امروزه برنامه های اجتماعی بهترین و بدترین گروه های آینده نگر فقط در فکر و روی کاغذ وجود دارند، همانگونه  که افکار سوسیالیست ها، قبل از صعود به قدرت، فقط بر روی کاغذ وجود داشتند و تنها وقتی که جنبش سوسیالیستی پیروز شد، آن برنامه ها به واقعیت اجتماعی مبدل و از حالت یک بحث روشنفکری جالب در کافه تریاها خارج شدند.

اندیشهء آینده نگر نیز، به همین دلیل، محتاج و نیازمند به ارزیابی منتقدانه است. مثلاً، لازم است که عملکرد و افکار بسیاری از گروه ها و «کالت ها» (cult) های موجود، عمیقأ نقد شوند؛ چرا که بسیاری از آنها چنان نقش پر قدرتی را برای معلمین (gurus) خود قائلند که حتی از قدرت کشیش های قرون وسطی بیشتر است. پدیدهء مشابهی در میان گروه های روانشناسی و روانکاوی، مبنی بر اینکه آیا با داشتن روانکاوان در جایگاه کشیشان،  زندگی بهتری خواهیم داشت یا نه، (که سوال قابل تأملی است!) ایجاد مشک است. 

البته این واقعیتی است که نظریات معتبر علمی از پشتوانه تحقیقاتی باز برخوردار بوده و با مطالعات عینی (Objective ) قابل تبیین هستند، حال آنکه اندیشه های آنگونه کالت ها بر اساس موقعیت تشکیلاتی افراد و نقش و امتیازات آنها در تشکیلات توجیه و تصدیق می شوند.

اما موضوع گورو ها gurus و شبه کشیشان تنها موضوعاتی نیستند که جریانات اندیشه نو با آن دست و پنجه نرم می کنند. اکنون عرصه های جدید تحقیق دربارهء موضوعاتی که در گذشتهء علم مدرن به سادگی به عنوان خرافات طرد می شدند از نو  طرح می شوند. مطالعات جدید دربارهء حس ششم ESP، یوگا، کارما، تمرکز اندیشمندانه، سایکومتری psychometry ، خواب، اورِا aura ، کریستال، و نیز ارزش عرفان، تمرکز اندیشمندانه meditation، نورولینگوئیستیک پروگرامینگ NLP-Neuro-Linguistic Programming، فهرستی از این موضوعات مسأله برانگیز هستند.

این موضوع درست است که در مقایسه با پارادیم های جامعهء صنعتی (مثل لیبرالیسم، سوسیالیسم، هومانیسم، و غیره) پرداختن به «جنبهء معنوی زندگی» دست آورد بزرگ فکر نو است، اما تجدید حیات نومرالوژی numerology، تارو taro، کیمیاگری alchemy، تجربه بیرون از بدن out-of-body experiences، طالع بینی astrology ، مجرا گزینی channeling و امثالهم پرهمچنان مسئله سازند. 

البته این تجدید حیات یک تکرار سادهء کلاسیک های سحر و جادوی مصری hermetic classics نیست و  پویندگان کنونی، مشابه روشنفکران عصر رنسانس اند که جبهء رومی و یونانی به تن می کردند اما نوآوری های تازهء خود را عرضه می کردند.

 

VII. مصمون مرکزی تفکر آینده نگر 

تفکر آینده نگر، از نظر فلسفی و در کلیت خود، یک مصمون مرکزی را رشد داده که حکم  "سوپر پارادیم" تمام تمدن های گدشته بشر را به مبارزه طلبیده است.

توضیح اینکه در تمام تمدن های پیشرفتهء گذشته «روند ابزارسازی در جهت تغییر جهان» با ادراک فلسفیِ «پیش بینی و کنترل» همراه بود. بدینگونه انسان ها طبیعت را "رام" کردند، و در واقع، در رویاروئی با طبیعت، «کنترل» تبدیل به هدف اصلی بشر شد. در این منظر، دیگر کافی نبود که انسان به طبیعت بنگرد، به الحان آن گوش فرا دهد، گرمی و سردی اش را احساس کند، خوراک هایش را ببوید،  و یا بچشد. «بشرِ ابزار ساز» نیاز داشت که علت ها را جستجو کند، و در این راستا بالاخره در فلسفه ارسطو مفهوم علیت به چهار معنی تدقیق شد. 

 

«کنترل در مقام هدف» بینائی ما را چنان گسترش داد که از علت فوری به علت های بعدی توجه کنیم. از آن پس انسان ستاره های دور دست را با بینائی عادی خود می بیند در صورتی که این توان در مقدورات بلاواسطه و بیولوژیک ما وجود ندارد. ما حواس خود را بسیاردورتر، در فراسوی آنچه توان بیولوژیک ما طلب می کند، پیشرفت داده ایم و سپس زبان، خط، و تکنولوژی هائی که در عصر تمدن صنعتی به اوج خود رسیدند دست آورد تلاش ما بودند. اما آیا این موفقیت ضرری هم داشت؟

بله. داشت. ما، در پی کتنرل طبیعت احترام به طبیعت را از دست دادیم و به طرق گوناگون به استثمار آن پرداختیم. نتیجه اینکه امروز انواع گوناگون آلودگی محیط زیست را به عنوان "بخشی" از طبیعت مشاهده می کنیم.  همان گونه که با طبییعت، به کنترل یکدیگر هم پرداختیم و در عرصه های خانواده، قبیله، شهر، ملت، و جهان، «کنترل» در اشکال جبر اقتصادی، قدرت سیاسی، و غیر آن به موضوع  مرکزی کشاکش های ما مبدل شد، و مثلاً، حتی در کوچک ترین واحد اجتماعی که خانواده باشد کنترل زنان بوسیله مردان شکل گرفت.

در طول تاریخ، «مقاومت در برابر هرگونه کنترل» حکم جانشین کردن یک فرم از کنترل با فرم دیگری از کنترل را داشته و هیچگاه خود کنترل به مبارزه طلبیده نمی شد و طبقات اجتماعی مختلف، نظیر کارگران، و نژاد های گوناگونی نظیر سیاهان، و یا جنسیت های مختلفی نظیر زنان، برای سلطه و کنترل دست به رقابت می زدند. به همین دلیل هم وقتی فعالین این جنبش ها به موفقیت دست می یافتند در موقعیتی قرار می گرفتند با  همان خصیصه هائی که بر ضد شان برخاسته بودند.  و در ادامه این هزیمت،  اظهارات آنها قابل مشاهده بود درباره "بیداری از خواب و خیال" و ندامت و تأسف از فداکاری های پیشین! با این همه به نطر می رسد که در جامعهء صنعتی کوشش برای کنترل طبیعت و کنترل گروهبندی های مختلف اجتماعی، در زمان بسیار کوتاهی به اوج خود رسید و ابعاد جهانی یافت. 

در مقایسه با این زمینه است که می توان گفت شاید ما تنها اکنون بیهودگی کوشش برای کنترل را درک کرده  و شروع به جستجو در فراسوی این "سوپر پارادیم" تمام تمدن های تا کنونی بشریت کرده و در جستجوی پارادایم جدید بر آمده این که افق های تازه ای را در برابرمان بگشاید.

 در واقع اکنون «نفی پارادیم کنترل» آن چیزی است که بمثابه ایده آل کل بشریت در دستور کار قرار دارد. به این «پارادیم آلترناتیو» نام "چرخش متقابل" (mutual whirl) داده ایم و مصمون آن پاسخ به این پرسش است که ما چگونه می توانیم با طبیعت، یکدیگر، خانواده های گوناگون، نژاد ها، ملیت ها، «چرخشی متقابل» اتشه باشیم بی آنکه هویت خود را از دست بدهیم؟ چگونه می توانیم با هم برقصیم بدون آنکه هیچ کدام دیگری را کنترل کند؟و اگر بتوانیم «در تئوری و در عمل» به این پرسش ها پاسخ دهیم، شاید بتوانیم گام غول آسائی در تاریخ بشریت برداریم. 

تشبیه رقص را بیشتر تدقیق کنیم. اگر «بتوانیم برقصیم بدون آنکه دیگری را کنترل کنیم» آیا در حقیقت همان کاری انجام نداده ایم که بهترین رقصندگان انجام می دهند؟ مگر نه اینکه آنها با یکدیگر resonate میکنند، یعنی «هم طنین» هستند و همگام، بدون آنکه یک طرف  دیگری را کنترل کند. رقصندگان حرفه ای، در واقع، هر یک با اینکه با یکدیگر مرتبط هستند مرکز خود را دارند و دقیقأ چون هر یک مرکز خود را دارند، از دیگری متابعت نمی کنند، هر چند که با دیگری «هم طنین» هستند و به همین دلیل می توانند به دور یکدیگر بچرخند بدون آنکه یک طرف دیگری را کنترل کند و یا هراس داشته باشد که دیگری وی را کنترل می کند. آشکار است که نمی توان از یک نوآموز، انتظار  رقصیدن در چنین سطحی را  داشت، آن هم فقط با چند جلسه درس و تمرین، اما این هم بدیهی است که اگر دو رقصنده حرفه ای با «پارادیم کنترل» برقصی مشترک بپردازند هر دو  محکوم به شکست خواهند بود. 

شاید پیشرفته ترین جوامع بشر به چنین مرحله رسیده اند که در آنها کنترل به هر شکل،  نه تنها نامطبوع،  بلکه حتی غیر عملی بوده و به ویژه درمیان اقشار پیشرفته تر جوامع،  که در کارهای عمل گرایانه شاعل نبوده و در مشاغل فکری  و خلاق درگیر هستند، نتیجهء معکوس می دهد. به عبارت دیگر، پارادیم کنترل برای متشکل کردن هرگونه رابطه ای چه  در کار، چه در خانه، و چه برای تفریح، محکوم به شکست است.

در جوامع فراصنعتی آینده، يعنی زمانی که جنبهء خلاق فعالیت بشر بر جنبهء ابزارگونه کارش تفوق می یابد، اعمال کنترل بر روی حکومت شوندگان، حتی در بهترین شکل دموکراتیکِ «جان لاک مآبانه» (Lockean/democratic) و حتی اگر با رضایت خودشان باشد، کارائی ندارد.(14)   

در اینحا ذکر این نکته خالی از فایده نیست که حتی در گذشته، در رشته های علوم محض و هنر، هرگونه شکل کنترل، حتی دمکراتیک ترین انواع آن، بیشتر اوقات «ضد مولد» (counter-productive) بوده است و تنها در موسسات اقبصادی و سیاسی، برخی روش های کنترل، دردوره هائی از عصر مدرن، به درجات مختلف کارائی داشته .

 در جامعه فراصنعنی ممکن است دموکراسی هم، که بهترین شکل کنترل در عرصه های مختلف است، با مکانیسم های اجتماعی- سیاسی «عدم کنترل» تعویض شود. بخصوص که اینگونه مکانیسم ها را میتوان از تغییرات پایه ای تری در خصلت بشر به دست آورد. 

حال اگر بپذیریم که، از آغاز دوران ابزارسازی تا کنون، «جنبهء فعال تر و عملی تر زندگی بشر» برجسته بوده ولی اکنون، در یک «تغییر پارادبم» عمیق، جنبهء «انفعالی» (passive) یا متفکرانهء زندگی بشر در حال برجسته تر شدن است، آنگاه غیر واقعی نخواهد بود اگر پیش بینی کنیم که همهء موسسات اجتماعی ما، که بر پایهء اولی ساخته شده بودند، بر مبنای "نیاز" دومی تغییر خواهند کرد و «دانش عملی» همراه با «فرزانگی فکورانه» (reflective wisdom)، و نیز جنبهء معنوی زندگی، و نه جنبهء مکانیکی آن،  بخش اصلی ساعات زنده عمر بشر را تشکیل خواهند داد.

 

IX. ویژگی های «تغییر»

«پارادیم جدید»، در مقایسه با «پارادیم صنعتی»، بیشتر در سطح میکرو-فردی (micro/individual level) تعریف می شود  و نه در «مقیاس وسیع اجتماعی» (grand/social scale). چنین نگرشی تاریخ بشریت را، در کلیت آن، به چالش طلبیده و نه تنها تمدن ماقبل خود بلکه جامعه قرون وسطی را نیز آماج خود گرفته و می پرسد که اگر طبیعت بشر را کنترل نکند و بشریت نیز طبیعت را کنترل نکند، چگونه زندگی بشر میتواند ممکن باشد؟ و آیا این بدان معنی نیست که ما نیز، بسان حیوانات، در طبیعت غرق می شویم؟

آشکار است که ابدأ چنین نخواهد بود. حیوانات بوسیله طبیعت کنترل نمی شوند بلکه در آن غرق بوده و قابل تفکیک از طبیعت نیستند، و اساساً اصطلاح کنترل را نمی توان دربارهء آنها به کار برد. اما انسان ها به مدد زبان، دانش، و تکنولوژی، به یک "تفکیک" یا جدائی برگشت ناپذیر از طبیعت نائل شده اند و این جدائی، یا منفک شدن، هرگونه امکان غوطه ور شدن انسان در طبیعت را از بین برده است.  حتی می توان گفت که کوشش های ما برای کنترل طبیعت، و همچنین کوشش های طبقات، نژاد ها، و جنس های مختلف برای کنترل،  قدم های لازمی جهت دستیابی به این تفکیک بوده اند.

تقلیل و حذف نهائی کار (کار به معنی تعریف شده در ابتدای رساله) بمعنی آزادی نهائی بشر از «یوغ» طبیعت است و انسان ها می توانند به مدد آن «روابط همزیستگرانه» (symbiotic relationship) با طبیعت را آغاز کنند، بی آنکه از چیرگی طبیعت هراسی داشته باشند.  همین گفته دربارهء روابط مابین انسان ها نیز صادق است. به عبارت دیگر، برای اینکه یک فرد مجبور نباشد برای بقا بخش اصلی زندگی خود را بقا کار کند لازم است که به «همزمانی خود گردان» (autonomous synchronicity) دست یابد.  فکر کردن به اینکه چگونه می توانیم با طبیعت و با یکدیگر همزیستی کنیم قدم اول راهیابی برای همزیستگری symbiosis  در عرصه های گوناگون زندگی است.

توجه کنیم که این نگرش نسبتی با «آنارشیسم»، که کنترل را با «ضد-کنترل (anti-control)» تعویض می کند ندارد و تفاوت اش در این نکته است که رسیدن به حد معینی از بلوغ (maturity) که در روش هائی نطیر ذن خاصل می شود، هم در سطح اجتماعی و هم در سطح فردی، به معنی گام نهادن به فراسوی «پارادیم کنترل» بوده و باعث مدیریت-خود گردان می شود،  بی آنکه «مدیریت» را به نفع آنارشیسم و سردرگمی حذف کند.

این پارادیم جدید به تغییر تمام سیستم های برنامه یزی ذهن انسان (programming)  که خصلت های بشر  را شکل می دهند  و طی هزاره ها بر محور کنترل شکل گرفته اند کمک می کند.  این گامی دشوار و غول آسا برای بشریت است، ولی وقتی می دانیم که روند تکرار جایگزینی یک نوع از کنترل به جای نوع دیگر، حداقل در ربع قرن گذشته، بی ثمر بوده است، آنگاه ممکن است به قبول این راه دشوار، که تنها آلترناتیو ما برای بقا در این سیاره است بپردازیم.

همچنین اگر «فلسفهء کنترل» از بین برود از کجا می توانیم مطمئن باشیم که تحت کنترل طبیعت از یکسو و شروران باقی مانده در جامعه از سوی دیگر در نیائیم؟ پاسخ این است که دستاورهای تمدن های پیشرفتهء بشری در عرصه های تکنولوژی، و نیز در راستای به رسمیت شناختن حقوق بشر، اموری غیر قابل بازگشت اند،  مگر اینکه فاجعه ای نظیر جنگ هسته ای و یا واپسگرائی عمومی در سطح جهانی اتفاق افتد. اما تمام نکته در این است که اگر زودتر از خواب بیدار نشویم و «پارادیم کنترل» را، که در یک دوران برای بشریت لازم بوده اما اکنون از خصائص منسوخ شده بشر است، تغییر ندهیم امکان اتفاق افتادن چنان فاجعه هائی بیشتر خواهد بود.

  در واقع، آغازیدن به تجسم «پارادیم آلترناتیو» در عرصه های مختلف زندگی، پوچی بهشتی را که در آن فرد، حتی با  "خوش-رفتاری"، تحت کنترل است آشکار می کند.

 

X. نتیجه گیری 

1- مخالفت با دیدگاه عامیانهء مرکز بینی پول و منفعت و پشتیبانی از بیان جنبشی بسوی منفعت روشن بینانه برای افراد، موسسات، و یا دولت ها.

2- پرورش و گسترش «عدالت اجتماعی» در اقصا نقاط جهان، از طریق ارائهء یک محموعهء جامع خدمات اجتماعی در درون اقتصاد جهانی، بطوری که اهداف دور فعالیت های خلاق بشر را، حتی پیش از انجام شدنی بودن اقتصادی آنها مورد حمایت قرار دهد.  بنیان چنین مجموعه ای بر مبنای ایجاد یک صندوق عمومی بین المللی، با سرمایه گذاری در روندهای تولید بسیار پیشرفته فراهم می شود و هدف آن کنار گذاشتن فرهنگ عمومی «کارمرکز» جامعهء صنعتی و تشویق فعالیت های آزاد خلاق خواهد بود.

3. کمک به شکل گیری سیستم سیاسی گلوبال بر بنیان تولید فراصنعتی.  ترویج شکل گیری ساختارهای نوین مقننه، قضائیه، و مجریه در سطح جهانی، که برای آزادی های فردی، عدالت اجتماعی، ترقی، خلع سلاح، و صلح فعالیت کنند. 

4- اصرار بر دموکراتیزه کردن تمام نهادهای بشری،  جهت پیگرد شادی فردی.  کوشش برای دستیابی به «همزمانی خودگردان» (autonomous synchronicity)، بمثابه روابط ایده آل انسانی فردی و نهادها.  همچنین مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بی عدالتی، و خشونت، و کمک به فائق آمدن به غریزه ناخود آگاه فرار یا جنگ پروگرم شده در طی تکامل انسان، بمثابه تنها ضامن بقای صلح. 

5- پشتیبانی از تگسترش هرچه بیشتر تکنولوژی های جدید، نظیر تکنولوژی فضائی، بیوتکنولوژی، ربات سازی، ارتباطات، هوش مصنوعی، ننوتکنولوژی، و غیره. و پیش آهنگی در اجرای برنامه های تحقیقاتی در بارهء بغرنجی های عدالت اجتماعی، آینده نهادهای مختلف بشری، و معضلات گوناگون سیاسی و معنوی. 

6- مخالفت با همه تبلیغاتی که اصطلاحاً "عصر جدید" خوانده شده و باز گشت به عصر تاریک اندیشی را ترویج می کنند. تشویق وصول به درک تازه ای از جهان و طرفداری از جسارت برای به چالش کشیدن اعتقادات فلسفی و مذهبی عامیانه دربارهء مبدأ و سرنوشت بشریت و جهان.

7- ترویج تشکلات و نشریات گوناگون برای بحث درباره موضوعات گلوبال.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

سی ام  فروردین ماه 1384 - April 19, 2005

____________________________

1. اینکه چرا این جنبش هنوز نتوانسته حزب آینده نگر تشکیل دهد را نیز در نوشتار "ترقی خواهی در عصر کنونی" توضیح داده ام.

2. در این مورد نگاه کنید به مقاله من با عنوان ابزار هوشمند شالوده تمدنی نوین.

3. همجنین می توان دید که در جامعهء صنعتی ثروت زائیده شده از کار نیز بیشتر و بیشتر بر تمام انواع دیگر ثروت چیرگی یافته است، و مبارزه سیاسی برای قوانین دستمزد و مالکیت این ثروت نو، برای دو قرن، صفحات عمدهء تاریخ دنیای صنعتی را در بر گرفته است. [نگاه کنید به مقالهء ثروت و عدالت در ایران فردا ].

4. این همان نظریهء فیلسوف معروف «جان رالز» است که به حد اکثر رساندن «حداقل های اجتماعی» را در کنار طرح های دیگر خود مطرح ساخته است. 

5. در این مورد نگاه کنید به مقالهء من با عنوان عدالت اجتماعی و انقلاب کامپیوتری؟

6. نگاه کنید به مقاله صندوق ملی-سهامی البس

7. اصطلاح "عصر نو" دارای معانی بسیار متفاوتی است. حتی برخی اوقات اصطلاح "عصر نو" به معنی «هر چه که با جامعهء صنعتی مخالف است» فهمیده می شود، بی آنکه تولید پیش صنعتی و فراصنعتی از هم تفکیک شوند.  همچنین، در بسیاری اوقات، "آینده نگر ها" - بعنوان مدافعین پارادیم علمی سه قرن گذشته - اینگونه شناخته شده اند که نسبت به مسائل سیاسی و ایدئولوژیک بی تفاوت بوده و از پرداختن به معضل «عدالت اجتماعی» در دوران ما اجتناب می کنند. مطمئنأ باید به اینگونه کمبود های پارادیم علمی معترفبود و بر نیاز به رفتن به فراسوی آن را تأکید کرد. ( در این موردنگاه کنید به مقالهء مدرنیسم و معنای زندگی من). اتفاقاً من به مسائل عدالت اجتماعی بصورتی مستقیم برخورد میکنم.  معهذا، با تمام متفکرینی که منتسب به جریان "عصرنو" خوانده میشوند، در این که ابعاد خلاقیت و معنویت زندگی، بیشتر و بیشتر کانون توجه زندگی بشر می شوند موافقم. همچنین با تمام متفکرین آینده نگر در این نگاه که جوامع صنعتی، چه سرمایه داری و چه سوسیالیستی، دیگر کهنه شده اند موافقم، و در اینکه همراه توسعهء تولید فراصنعتی، بشریت بایستی بجلو برود، و نهاد های اجتماعی نوینی را در ارتباط با نیازهای بشر ایجاد کند که بیشتر در هماهنگی با اقتصاد هائی با تولید فرا-انسان مرکزی باشند [در این مورد نگاه کنید به مقالهء تولید فرا انسان مرکزی من). همچنین من خود را به عرصه های اقتصادی و سیاسی جامعه محدود نمی کنم.  مسائل اندیشهء آینده نگر از ارزش های انسانی و روابط متقابل شخصی گرفته تا اقتصاد تکنولوژی های جدید و ابعاد معنوی زندگی بشر، همه را در بر می گیرد.  یعنی ترقی و عدالت، دیگر بر مبنای یک مقیاس تک بعدی راندمان اقتصادی اندازه گیری نمی شوند. تعدادی عوامل گوناگون،  از الزامات محیط زیستی و بیولوژیک،  تا ارزش های زیبائی شناسی و معنوی،  مفاهیم ما از ترقی و عدالت را تعیین کرده و بر آن اثر می گذارند.  مثلأ مسائل اجتماعی نظیر جنگ و صلح جهانی دیگر، نظیر کلازویتس Clausewitz، به صورت "جنگ ادامهء سیاست با ابزار دیگر" نگریسته نمی شوند. از دیدگاه اندیشهء آینده نگر، صلح بهمان اندازه به پروگرام ناخود آگاه ذهن بشر طی هزاران سال مرتبط است که به واقعیات اقتصادی و سیاسی دوران ما مربوط است. به عبارت دیگر، صلح پایدار نمی تواند با معاهدات و قرارداد های بیشتر حاصل شود، و برنامهء مادر زاد «فرار یا نبرد» در ذهنیت بشر است که بایستی تغییر یابد. (در این مورد نگاه کنید به مقالهء من با عنوان آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟).

8. در این مورد نگاه کنید به مقاله من با عنوان رقص در آسمان.

9. این ادعا به این معنی نیست که ملت ها از بین می روند یا اینکه استقلال کشورهای کوچک بی ارزش می شود (در این مورد نگاه کنید بهمقاله من با کردستان، فدرالیسم، و احساسات ملی ایرانیان).

10. در این مورد نگاه کنید به مقاله من با عنوان قانونگذاری با رأی مستقیم و ایران.

11. در این مورد نگاه کنید به مقالهء من با عنوان قانون اساسی.

12. در این مورد نگاه کنید به مقاله من با عنوان آینده نگری و انقلاب 57.

13. در این مورد نگاه کنید به کتاب من با عنوان ایران آینده نگر.

14. همانگونه که بعدأ توضیح می دهم، دست یابی به آلترناتیو کنترل به معنی وصول به آنارشیسم نیست.

15. در ابن مورد به این مقالهء من نیز بنگریدفراسوی جنگ

لینک به متن فارسی:

http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

پیوند متن انگلیسی:

A Futurist Vision

http://www.ghandchi.com/401-FuturistVisionEng.htm

پی نوشت 18 دی ماه 1402: منشن حزب آینده نگر ایران

پی نوشت 6 آبان ماه 1402:

در حاشیه ی «یک زندگی معمولی 242»، برنامه حزب سکولار دموکرات ایرانیان

پی نوشت 23 مرداد ماه 1401: کسروی، سلمان رشدی، علینژاد؟

پی نوشت 3 فروردین 1401: یک جهان بینی از سوی شهر مرتدان

 

مطالب مرتبط

 آینده نگری، جعبه شن بازی، و توانمندی سیاسی
Futurism, Sandbox, and Political Potency

 

ایران آینده نگر: آینده نگری در برابر تروریسم
FUTURIST IRAN: Futurism vs Terrorism

 

Future, Futurism, and Iran
آینده، آینده نگری، و ایران

 

سکولاريسم، پلوراليسم، و چند رساله ديگر
Secularism, Pluralism, other papers

بازگشت به خانه