تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

17 اسفند ماه 1402 - 7 ماه مارس 2024

تأثیر فرهنگِ مسیحی بر مارکسیسمِ غربی

جونز مانوئل

مترجم: آریا سُلگی

در غربْ تضادی بنیادی در بسیاری از مطالعاتِ مارکسیستی وجود دارد. به عبارت دیگر: هرگاه این مطالعات دربارۀ مارکسیسم در آسیا (یعنی در کشورهای چین، کُره یا ویتنام ) سخن گفته‌اند، یا ذکری از جُنبش‌های خلقی در آفریقا (مثلاً در کشورهای مصر یا لیبی) به میان آورده‌اند، بر تأثیرِ دین بر این جنبش‌های سیاسی و اقتباسِ ملّی از مارکسیسم، تأکید کرده‌اند. مثلاً وقتی مُحققی مارکسیست، دربارهء مارکسیسمِ چینیْ تحقیق می‌کند؛ ناچاراً مقوله‌ء تأثیرِ فلسفۀ کنفسیوس(1) را بر فرهنگِ چینْ به‌طور کلی، و مارکسیسمِ چینیْ به‌طور اخص، موردِ توجه قرار می‌دهد. همین قاعده در باب کشورهای آفریقایی نیز صادق است. به این معنی که در تحلیلِ مللِ سوسیالیست (در کشورهایی نظیر الجزایر) تأثیرِ اسلام بر بسیاری از کشورهای آفریقاییْ در نظر گرفته می‌شود. در حالی ‌که وقتی مارکسیسم در سیاستِ غربی بررسی می‌گردد، تأثیرِ مسیحیتْ بر بَنای جهانِ نَمادین، ذهنی و نظری مارکسیسم، بندرتْ به حساب آورده می‌شود. انگار کُنفسیانیسم(2) در آسیا، و اسلام در آفریقا بر سیاستْ اثرگذار بوده است اما گویی مسیحیت در مناطقی از جهان، نظیرِ برزیل، ایالات متحده، فرانسه، و پرتغال، نقشی مشابه در شکل‌دهی ذهنیتِ(3) تاریخیِ آنانْ ایفا نکرده است.

چنین دیدگاهی، خطا است؛ و علّتیْ بسیار ساده و عینی برای این اشتباه وجود دارد، که آنتونیو گرامشی، در سطورِ مختلف و چندی از یادداشت‌های زندان، بدان اشاره کرده است. لُبِ کلام آنکه کلیسای کاتولیک، بزرگترین نهادِ مُجری در غربْ بوده است و هیچْ نهادِ دیگری، تا این اندازهْ قادر به کسب و حفظِ حیاتی طولانیْ و ظرفیتی چنینْ در اشاعه و ترویجِ ایده‌ها و مفاهیم نبوده است. کلیسای کاتولیک، از رهگذرِ مجموعه‌ء کشیشان و اسقفان و الهیات‌دانانِ اندیشور خود، نوعی بوروکراس(4) را در درونِ خودْ بسامان کرده است. ازاین‌رو، سخن گفتن از مارکسیسم، سیاست، ذهنیت، فرهنگ، و عرصه‌ای نَمادین در غرب، بی‌آنکه نقشِ مسیحیت در هر شکل‌گیریِ اجتماعیْ (5) و در هر کشورِ خاصْ به عنوانِ عناصرِ تحلیلْ لحاظ گردند، غیرممکن است.

مثلاً، به اعتقادِ من، درکِ پدیده‌ای چون «پوپولیسمْ»(6) (که به درستیْ تعریف نشده، و اصطلاحی است که شخصاً از آن استفاده نمی‌کنم)، یعنی رابطۀ طبقاتِ عامه(7) با افرادی نظیرِ لولا(8)، ژتولیو وارگاس(9)، میگل آرائیس(10)، بریزولا(11)، پرون(12)، ولاسکو ایبارا(13) و هوگو چاوز(14)، بدونِ درکِ هیئت‌های بنیادینِ رابطۀ کاتولیکِ میان سَرسپردگان(15) و قدیسان، غیرممکن است.

البته پُرواضح است که چنان تعریفی، تنها توضیحِ این واژه نیست؛ اما عنصری نمادین در ساختارِ سیاسی این رابطه وجود دارد که من دیرزمانی است به آن اندیشیده‌ام. اما این اندیشه، امری نیست که صرفاً ایده‌ای شخصی باشد؛ بلکه شخصیت‌هایی چون دومنیکو لوسوردو(16) و رولاند بوئر(17) نیز نوشتارهایی چندْ درباره این مقوله نگاشته‌اند که «چگونه فتیش(18){یا تمایل شیقته وار به} "شکست"، یکی از خصایصِ بنیادی مارکسیسم غربی است»، و «چگونه این فتیش، اشتقاقی کژ برداشت شده از فرهنگ مسیحی محسوب می شود.»

در وهلهء نخست، بیایید «گرایشی گسترده‌ را که در مارکسیسم غربی وجود دارد به بحث بگذاریم: مطابق با آنچه پِری اندرسون(19) بیان می‌کند، نوعی جدایی میانِ مارکسیسم غربی و شرقی وجود دارد. مارکسیسم غربی، اساساً نوعی از مارکسیسم است که مشخصه کلیدی آن، عدمِ اِعمال قدرت سیاسی بوده است. دغدغهء این نوع از مارکسیسم، بیشترْ و در اغلبِ اوقات، مسائلِ فلسفی و زیبایی‌شناسی است. این نوع مارکسیسم، مثلاً، از نقدِ اقتصادِ سیاسی(20) و مسئلۀ استیلای قدرتِ سیاسی، کناره گرفته و بیش از پیش، با تجاربِ ملموسِ گُذارِ سوسیالیستی (در کشورهایی نظیرِ اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، جمهوری سوسیالیستی ویتنام، جمهور کوبا و غیره) فاصله ای تاریخی داشته است.

این «مارکسیسم غربی» خودْ را بَرتر از «مارکسیسم شرقی» می‌داند، چرا که باور دارد «مارکسیسم» را با آلودگیِ آن به «ایدئولوژیِ دولتی» (نظیرِ مارکسیسمِ اتحاد جماهیر) خدشه‌دار نکرده و هرگز اقتدارگرا(21) یا تمامیت‌خواه(22) یا خشن(23) نبوده است. این مارکسیسمْ باور دارد که «خلوصِ نظریه» را به زیانِ این حقیقتْ(24) پاس داشته است که «هرگزْ مُوَلدِ انقلابی(25) در هیچ‌کجایِ این زمین نبوده است».

اینْ نکتۀ بسیار مهمی است. شواهد گواه آنند که هر کجا «انقلابِ سوسیالیستیِ» پیروزمندانه‌ای در غربْ به وقوع پیوسته (مثلاً در کوبا) آن انقلاب بمراتبْ نزدیک‌تر به مارکسیسمِ اصطلاحاً شرقی بوده است تا مارکسیسمِ غربیِ رایج در اروپای غربی یا ایالات متحده و کانادا و بخش‌هایی از آمریکای جنوبی. به نظر می رسد که نخستین مشخصهء عنصری(26) این «خلوص» که مارکسیسم غربیِ» بدان مفتخر است خودْ از مسیحیت نشئت گرفته است.

گرامشی ثابت می‌کند که یکی از دغدغه‌های عمدهء تاریخی کلیسای کاتولیک کنترلِ قرائت و انتشارِ مسیحیت، به معنی سد کردنِ پیشرفت و انتشارِ تعابیر مردمی و خودمختار و پایه ای بوده تا بدین وسیله خلوصِ این دکترینِ(27) تاریخیْ حفظ گردد و کلیسای کاتولیک قادر به بیان آن باشد که «مسیحیت عبارت است از عشق و برابری و مِهرورزی به همسایه، شفقت و احتراز از خشونت ». در حالی که حقیقت آن است که مسیحیت، سِلاحی بنیادی در مشروعیت‌بخشی به برده‌داری(28)، جنگ های مذهبی(29) و استعمارگریْ(30) بوده است؛ و عناصرِ گوناگونِ کلیسای کاتولیک، حسِ راحتی و دوستی با فاشیسم و نازی‌ها‌ و دیکتاتوری‌های نظامی(31) داشته‌اند.  قرائنْ گواهِ آنند که در سرتاسرِ تاریخ مسیحیت، آنچه دائمی بوده، این است که اینگونه تجربه ها نتوانیته اند دکترینِ اصلی آن را فاسد کنند و این گونه تحربه ها یا تجلیاتِ کذبِ مسیحیت هستند یا حقایقی همچون سیب‌زمینی‌هایی در یک اَنبانْ که فاقدِ معنای نظری و سیاسی و – مهم‌تر از همهْ –الهیاتی اند. لذا همین حقیقتْ که تحربه های تاریخی نمی توانند این مقوله را منکر شوند که «مسیحیت مبتنی بر شفقت و صلح است» حود نشان از آن دارد که این دکترینْ تغییر نکرده است و نمی تواند به چالش کشیده شود.

بسیاری از مارکسیست‌های غربی هم به همین ترتیب عمل می‌کنند و بزرگترین نگرانی ایشان مجفوظ ماندن «خلوص دکترین مارکسیسم» است. هربار که حقایق تاریخی این دکترین را به چالش می‌کشند و یا پیچیدگیِ کاربردپذیر و شُدنیِ عناصرِ این نظریه را نشان می‌دهند؛ آنانْ انکار می‌کنند که این عناصر جُزئی از حکایت نظریه و دکترین مارکسیست هستند.

مثلاً جلوهء این مقوله را می توان در دکترین‌های «خیانتْ» یافت. در این منظر، هر جنبشی که ظاهراً از الگوهای «خالص» {یا سازندۀ  پیشینیْ(32)} اندکی منحرف شود می توان آن را از رهگذر مفهومِ خیانتْ (یا به عنوانِ «کاپیتالیسمِ دولتی») توضیح داد و به‌این‌ترتیب گفت هیچ‌ کدام از آن تجربه ها سوسیالیسم نیست؛ و همه‌کاپیتالیسمِ دولتی است. یا اینکه هیچ‌چیزْ گُذارِ سوسیالیستی اتفاق نیفتاده و همه‌چیزْ کاپیتالیسم دولتی است. انقلاب، فقط در لحظهء شکوهمندِ تصاحب قدرت سیاسی انقلاب بوده و همیشهْ فرآیندی سیاسی است که دو لحظه را در خود دارد: لحظه‌ء ویرانی نظمِ کاپیتالیستی کهنه و قدرت گرفتن، و لحظه بنا نهادنِ نظمی تازه. و لحظه‌ای که نظمِ اجتماعیِ تازهْ‌ بنا نهاده می‌شود، انقلابْ پایان می‌پذیرد. تضادها، مسائل، شکست‌ها، خبط‌ها، و گاهاً حتی جرایم، عمدتاً در این لحظه‌ی پی‌ریزیِ نظمی تازهْ رخ می‌دهند. پس، اینطور به نظر می‌رسد که در زمانِ ارزیابی پی‌ریزی نظم اجتماعی تازه است که ظاهراً خودِ عمل، همواره از خلوصِ نظریهْ فاصله گرفته و منحرف شده و آنچه تا آن لحظه خاصْ بوده، در مواجهه با عام، فاسد شدهْ است. و در همین مرحله است که ایده‌ء «خیانتْ» و ایده‌ء «ضدِ انقلابْ» احضار می‌شود، و ایده‌ «کاپیتالیسمِ دولتیْ» به منظورِ حفظِ خلوصِ نظریهْ ظاهر می‌شود.

نمونهء عالی این وضعیت، وقتی بود که جماهیر شوروی در جریانِ فرآیند بحرانِ کُشنده خود قرار گرفت. همچنان که پایانِ جماهیر شوروری نزدیک می‌شد، بسیاری از مارکسیست‌هایِ غربی اعلام کردند که رخدادی بزرگ در تاریخ مارکسیسم پیش آمده است، زیرا مارکسیسم بالاخره از شرِّ آزمایشی رها می‌شود که در خلال انقلابِ اکتبر زاده شد و مارکسیسم را به انحراف کِشاند و مارکسیسم را به ایدئولوژیِ صرفاً دولتی تبدیل کرد. نیاز به توضیح نیست که با چنین احتجاجی بالاخره مارکسیسم می‌توانست بدونِ غُل و زنجیرهای اتحادِ جماهیر، آزاد شود؛ و توانِ بالقوۀ رهایی‌بخشی خود را بالفعل سازد.

عاملِ بسیار رایج دیگرْ در میانِ چپ‌گرایانِ(33) غربی این است که «رنج و فقرِ شدید» را عناصری واحد مزیت تلقی می‌کنند. آنچه در فرهنگ چپ‌گراییِ غربْ بسیار رایج است، پشتیبانی و حمایتِ شهداء و رنج‌دیدگان است. امروز، همگانْ دوستدارِ «سالوادور آلنده»(34) هستند. چرا؟ زیرا آلنده، قُربانی و شهید است. او در کودتای پینوشه(35) ترور شد. وقتی هوگو چاوز زنده بود، بسیاری از بخش‌هایِ چپ‌گرا، پشتِ چشم برای او نازک می‌کردند؛ اما اگر در تلاشِ کودتایی سال ۲۰۰۲ به‌ قتل می‌رسید، محبوبِ اکثریت عظیمی از چپ‌گرایان غربی می‌شد، زیرا نمادی از رنج و شهادت می‌گردید. اما ازآن‌رو که او همچنان به عنوانِ رهبرِ فرآیندِ سیاسیِ ناچاراً دچارِ انواع تضادها، در مسندِ قدرت باقی ماند؛ با گذشتِ زمان و بیش از پیش، به حالِ خود رها شد – و لازم به ذکر نیست که چه بر سَرِ «مادورو»(36) آمد. همان بخش‌هایی از چپ‌گرایان که ایدۀ آلنده را بخاطرِ دفاع او از سوسیالیسمِ دموکراتیکْ(37) تجلیل و حمایت کردند، نمی‌بینند یا نمی‌خواهند ببینند که آلنده، تقریباً تماماً به امر  و میلِ خود حکومت می‌کرد(38). در آن دوران، قانونِ اساسیِ شیلی دارایِ سازوکاری حقوقی(39) بود که به قوه‌ء مُجریه(40) امکان می‌داد که به امرِ خود حکومت کند، و نیازمندِ تأیید پارلمان(41) یا دیوانِ عالی(42) نباشد. چون آلنده، همراهی اکثریت کنگره را نداشت؛ دردسرهای بسیاری را از جانبِ مخالفت بورژواها(43) متحمل شد. اما او اساساً تمامِ طول دورۀ وکالتِ خود را به امرِ خود حکومت کرد. امروزه، این نوع عملکرد، توجیهی کافی برای اطلاق عنوانِ اقتدارگرایی به اَعمالِ هر رهبرِ چپ‌گرا – در مقایسه با ترامپ(44)، بولسونارو،(45) و اردوغان(46) – است. مطمئناً اگر آلندهْ امروز زنده بود، عملکرد او نیز مورد انتقاد قرار می‌گرفت.

مثال دیگر در این باره، وضعیتِ چه‌گوارا(47) و فیدل کاسترو(48) است. چه‌گوارا، از نظرِ بسیاری از چپ‌گرایانِ غربی، خیالبافی شورشی را مجسم می‌کرد. اما او در زندگی واقعی، اینگونه نبود؛ بلکه این تصویر را پیرامونِ او ترسیم کردند. چه‌گوارا در جنگل‌های بولیوی(49) کُشته شد؛ از این رو، او اینکْ نمادِ جانفشانی و شهادت و رنجِ شکست است. فیدل در کوبا و در سِمتِ رهبری انقلابِ کوبا باقی ماند؛ و بالتبع، نمادِ تمامی تضادهای این فرآیند گردید. امروز، اگر نَه از نظرِ اکثریتِ چپ‌گرایان غربی، او به منزله شخصیتی بوروکرات، بدون جاذبه و جذبه تلقی می‌شود. در حالیکه چه‌گوارا، نمادِ ابدیِ مقاومت، خیالبافی و آرمانشهری(50) است که به واسطه مرگِ او، هرگز محقق نشدند.

نمونه دیگر، در چگونگی تلقی از جمهوری خلقِ کُره(51)، در مقایسه آنْ با فلسطین(52) دیده می‌شود. هر دو ملّت، درگیرِ تقلایی مشابه هستند – یعنی: جنگِ ضداستعماری برای استقلال ملّی. در موردِ کُره، این تقلا از چشم‌اندازی سوسیالیستی رُخ داد. و کُره – علیرغمِ تقسیم شدنِ آن به وسیلهءایالات متحده امریکا – موفق شد که استقلال ملّی خود را به دست آورد. کره، اینک برخوردار از اقتصادی نسبتاً قوی است، و سطحِ معقولی از صنعتی‌سازی(53) و ارتشی بسیار قوی و ظرفیتِ پرتاب تسلیحاتِ هسته‌ای(54) را دارد. پس کُره، ملّتی بی‌دفاع نیست. اما فلسطینیان، مردمی عمیقاً سرکوب‌شده و در شرایط فقرِ شدید هستند؛ و اقتصادی ملّی ندارند، چون دولتی ملّی را فاقد هستند. آنان، ارتش یا قدرتِ نظامی یا اقتصادی ندارند. ازاین‌رو، فلسطین می‌تواند به منزله تجسُدِ استعاره داوود در برابرِ جالوت(55) تلقی شود – با این تفاوت که داوود، شانسِ شکست دادن جالوت در عرصه این تعارضِ سیاسی و نظامی را ندارد. بنابراین، تقریباً تمامی آنانی که به چپ‌گرایان بین‌الملل تعلق دارند، دوستدارِ فلسطین هستند. مردم، با دیدنِ تصاویرِ کودک یا نوجوانی در حالِ سنگ‌پرانی به سمتِ یک تانک، به وَجد می‌آیند؛ درحالی‌که، به باورِ من، این تصاویرْ چندان شگرف نیستند. و چون نیک بنگرید، نمونۀ بارزِ قهرمانی را شاهد هستید؛ اما این تصویر، نَمادی از بربرّیت نیز هست. اینان، مردمی هستند که ظرفیت و توانِ دفاع از خویش در برابرِ قدرت استعماری امپریالیستیِ تا دندانْ مسلح را ندارند. آنان، ظرفیتی برابر برای مقاومت ندارند؛ و این ناتوانی، امری رویایی و آرمان‌گرایانهْ جلوه داده می‌شود. چپ‌گرایان غربی، دوستدارِ این شرایطِ رنج و سِتم و شهادت هستند.

دیگر نمونه بسیار آشنا، ویتنام است. وقتی ویتنامْ به مدتِ ۳۰ سال و بیشتر، مورد حمله قرار گرفت، و ویران و بمباران شد؛ همگان از ایشان حمایت کردند. ویتنام، ژاپن را در جنگ جهانی دوم شکست داد؛ سپس، ناچار به جنگ با فرانسه شد؛ و بالتبع آن، با ایالات متحده نیز جنگید. در خلال سالیان ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵، این کشور به مدتِ سی سال، چنان درگیر جنگ بود که نتوانست مدرسه‌ یا بیمارستانی احداث کند؛ چون بُمب‌های فرانسوی و آمریکایی، بر سَرشان فرود آمده و آن‌ها را ویران می‌کردند. اما وقتی این کشور، بالاخره موفق شد که تمام قدرت‌های استعماری و نُواستعماری(56) را شکست دهد، آن‌گاه فرصت یافت تا برنامه‌ریزی برای ساختِ بزرگراه‌ها، شبکه تأمین و توزیع‌ برق، مدارس و دانشگاه‌هایی را بدون نگرانی از افتادن بمب‌ها و ویرانی آن‌ها، آغاز کند. و بالتبع آن، اکثریت چپ‌گرایان، این کشور را رها کردند. چرا؟ چون جاذبۀ خودْ برایِ ایشان را از دست داده بود، و دیگرْ دلرباییِ دورانِ جنگ را نداشت. و همین، فِتیش شکست در چپ‌گرایی غربی است؛ یعنی: ایده‌ی شکستْ برای ایشان، چیزی شکوهمند و شاهانه در خود دارد.

دیگر نمونه بارز این فتیش، موردِ کودتای بولیوی است. اسلاوی ژیژک(57)، متفکرِ انتقادگرای مشهور، مقاله‌ای با عنوانِ «بولیوی: کالبدشناسی یک کودتا» می‌نویسد. اما دغدغه اصلی او چه بود؟ نشان دادنِ اینکه «اوو مورالس»(58) دموکرات است؛ و اینکه او، در خلال تلاش‌های کودتا در گذشته، دست به کارِ اقداماتی نظیر پاکسازی(59) و به زندان انداختنِ خائنین نشد؛ در حالی‌که همین افراد، کودتا علیه وی را مرتکب شدند. به عبارت دیگر، ژیژک، همان عنصری که به عاملِ شکستِ انقلاب بولیوی مبدل شد را به‌عنوانِ گواهی بر بَرتریِ کرداری و اخلاقیِ آن‌ها تحسین می‌کند. اما حالا ملاحظه می‌کنید که بولیوی امروز، تا چه اندازه شگفت‌انگیز گردیده است. هر روز، یک کُنشگر(60) به قتل می‌رسد یا به زندان می‌افتد؛ اما دستگاه حکومتی این کشور، حالا به این تسلایِ روحیْ دلخوش است که از سوی بورژواهای بولیوی، سرکوبگر یا اقتدارگرا اطلاق نمی‌شود.

سومین عنصر مشترک میان چپ‌گرایان غربی، نشأت گرفته از مفهومِ مسیحیِ «رستگاری»(61) است که، بنا بر آن، رستگاری محصولِ اَعمالِ شخص تلقی نمی‌شود، بلکه تصمیمِ اتخاذی خداوند است. بر اساس این مفهوم، گرچه انسان تلاش می‌کند که اَعمالِ خِیْر انجام دهد، از شرعِ(62) انجیل(63) تبعیت می‌کند تا انسانی نیکو باشد و غیره، اما رستگاری او، منوط به داوری خداوند است.

تلاش‌های فردیِ مربوط به نکته اصلی مارکسیسم، یعنی یا «غلبهء قدرت سیاسی»، بخاطرِ همین تأثیر از فرهنگِ مسیحی، کَم‌ارج شده اند (زیرا چنانکه لنین بیان داشته است: «هر آنچه خارج از حیطه قدرت سیاسی، تَوّهُم است»*)؛ و این در حالی است که اکثریت اندیشورانِ مارکسیست، خداناباور (64)هستند.

در عوض، موضعِ اَبدیِ «مقاومت:، به بالاترین ارزش تبدیل می‌شود؛ و حسِ به خود بالیدن(65) را به وجود می‌آورد. وقتی بِرنی سَندرز(66)، در انتخابات مقدماتی(67) دموکرات‌ها، برای دومین بارْ شکست خورد؛ استاد مارکسیست مشهورِ دانشگاه سائو‌ پائولو(68)، پُستی در فیس‌بوکِ(69) خود منتشر کرد که چنین بیان می‌داشت: «هیچ‌وقت تا این اندازه، مبارزه نکرده‌ایم. درست است که طبقِ معمول، باختیم؛ اما این مبارزه همچنان ادامه دارد. حالا الکساندریا اُوکاسیو کورتز(70)، شخصیتِ سوسیالیست در ایالات متحده است».

منطقِ فکری تمامِ مبارزات سیاسی مارکسیستی، از نظرِ استراتژی و تاکتیک و سیاستِ ائتلاف و برنامه‌های حزبی، و منطقِ تحلیلِ انتقادی اشتباهاتْ به منظورِ اجتناب از ارتکابِ دوباره آن‌ها، ضربه زدن به دشمن از نقطه‌ای سیاسی یا حتی نظامیْ به منظورِ حصول قدرت، بسادگی ناپدید شده است؛ و جنبش «مقاومتِ دائمی»، به نَحوی جایگزینِ آن گردیده است که گویی گواهی از فضلِ الهی(71) است. همین منطق که جوهرِ سیاست است، منطقِ استراتژی است؛ و ازآن‌رو که مقاومتْ به‌تنهاییْ به هدف تبدیل می‌شود، منطقِ مذکورْ کَم‌ارج می‌شود.

هر سهء این عناصر در کنارِ هم، نوعی «اُرگاسمِ(72) توام با خودشیفتگی(73)» را نسبت به شکست و خلوصْ پدید می‌آورند؛ یعنی: مارکسیسمِ غربی، بدان مفتخر است که هیچ رابطه‌ای با کلیت جنبشِ تاریخی و ملموسِ انقلاب‌های سوسیالیستی و آزادی‌بخشی طبقهء کارگر(74) ندارد. ایشان بدان مفتخراَند که پیوندی نظری یا سیاسی با انقلاب‌های چین، روسیه، کُره، ویتنام، الجزایر، موزامبیک(75) و آنگولا(76) ندارند. در عوض، افتخارِ ایشان، خلوصِ انگاشتیِ نظریهء آنان و عدمِ آلایشِ آن به‌وسیلهء عسرتِ اِعمال قدرت – و به‌وسیلۀ تضادهای فرآیندهای تاریخی – است. و همین خالص بودن، این ارگاسمِ توام با خودشیفتگی را موجب می‌شود.

این «خلوص»، چیزی است که باعثِ حسِ بَرتری ایشان است؛ و این حس را به آنان القا می‌کند که - در مقایسه با دیگر چپ‌گرایانی که انقلاب‌های چین یا کوبا یا کُره را به‌رسمیت می‌شناسند، «اقتدارگرایی» را می‌پذیرند، و پذیرای اقتصادی هستند که مبتنی بر تحققِ کاملِ مدیریتِ بر خودْ نیست – نقطه ‌نظر اخلاقی و کرداری ممتاز دارند.

این نوع مارکسیسم، قدرتی مهم و حساس ندارد؛ و گرچه می‌تواندْ و مولدِ بسیاری تحلیل‌های نیکو دربارهء واقعیت است؛ اما ناتوان از زایشِ جنبشی استراتژیک و انقلابی است که هدفِ آنْ عبارت از حصول قدرتی سیاسی است. بنابراین، فرآیندِ بازسازی مارکسیسم انقلابی در غرب، باید عناصرِ نمادینی را به رسمیت بشناسد که با مارکسیسمِ غربیْ عجین شده‌اند؛ و در قالبِ جنسی ممنوعه، از مسیحیت، قاچاق شده‌اند. این عناصر باید در معرضِ نقدی رادیکال قرار داده شده، و آزمونِ این نقد را پشت سَر بگذارند.

_______________________________________

·         این متن ترجمه‌ای است از مقالۀ Western Marxism, the Fetish for Defeat, and Christian Culture به قلم Jones Manoel که در وب‌سایت blackagendareport.com منتشر شده است.

·         درباره مترجم": آریا سُلگی متولد ۱۳۷۷ – فارغ‌التحصیل کارشناسی‌ارشد – گرایش اندیشۀ سیاسی: اسلام – حوزۀ فعالیت: فلسفه سیاسی، الهیات سیاسی و اقتصاد سیاسی

_______________________________

1. فیلسوف، نظریه‌پرداز سیاسی و معلم چینی است که در چین باستان زندگی می‌کرد

-    فلسفه: مطالعه پرسش‌های عمومی و اساسی است، مانند پرسش‌های مربوط به عقل، هستی، دانش، ارزش‌ها، ذهن و زبان

2. کنفسیوس‌گرایی: مکتبی مبتنی بر آموزه‌های فیلسوف چینیْ کنفسیوس

3. ذهنیت و عینیت: در ارتباط با آگاهی (consciousness) هستند. ذهنیت: منوط به ذهن است؛ و عینیت: آنچه فارغ از ذهن، قابل تأیید است.

-    ذهن: مجموعه‌ای از توانایی‌های فکری است که شامل هوشیاری، تصورات، ادراک، تفکر، قضاوت، زبان و حافظه می‌شود و معمولاً آن را وجودِ توانایی هوشیار بودن و اندیشه تعریف می‌کنند

4. یا دیوان‌سالاری. وبر، نخستین کسی بود که از واژه بوروکراسی به منزله پدیده‌ای اجتماعی استفاده کرد، و توجه خود را عمدتاً به تأثیر سازمان‌های بوروکراتیک در ساختار سیاسی جامعه متمرکز کرد.

-    ماکس وبر: جامعه‌شناس، تاریخدان، حقوقدان و استاد اقتصاد سیاسی آلمانی بود که به عنوان یکی از اثرگذارترین نظریه‌پردازان توسعه مدرن جهان غرب شناخته می‌شود

5. Social Formation : مفهومی مارکسیستی است (مترادف با جامعه) که به امر ملموس حفظ شیوه‌های تولید پیشاسرمایه‌داری، شکل‌بندی تاریخی بین شیوه تولید نظام سرمایه‌داری و زمینه نهادی اقتصاد اشاره دارد

6. آموزه و روشی سیاسی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه

- نخبگان: به معنی بخش برگزیده‌ای از یک جامعه است که از نظر قابلیت‌ها یا توانایی‌ها برتر از دیگر اعضای جامعه دانسته می‌شود. در جامعه‌شناسی و فلسفه سیاسی، به گروه کوچکی از مردم گفته می‌شود که با قرار گرفتن در رأس «هرم منزلت اجتماعی» و «امتیازات»، کنترل سهم نابرابر بزرگی از قدرت سیاسی، ثروت، امتیاز اجتماعی، و یا توانایی خاصی را در یک گروهْ در اختیار دارند

7. مردم عادی (popular classes)

8. سیاستمدار و رئیس‌جمهور برزیل

9. وکیل و سیاستمدار برزیلی

10. وکیل و سیاستمدار برزیلی

11. سیاستمدار برزیلی

12. ژنرال و سیاستمدار آرژانتینی

- آرژانتین: کشوری در آمریکای جنوبی

13. سیاستمدار اهل اکوادور

- اکوادور: کشوری در شمال غربی آمریکای جنوبی

14. رئیس‌جمهور اسبق ونزوئلا

- ونزوئلا: از کشورهای آمریکای جنوبی

15. سرسپرده (devotee): اصطلاحی در آیین مسیحیت است.

سرسپردگی: یعنی ایمانی بدون چون و چرا

- قدیس از نظر کلیسای کاتولیک، یعنی کسی که درجه خاصی از قداست و شباهت و نزدیکی به خداوند را به دست آورده است

16. فیلسوف مارکسیست و تاریخ‌نگار اهل ایتالیا

17. الهیات‌دان استرالیایی، و پژوهشگر مارکسیسم

- استرالیا: کشوری فراقاره‌ای است که از سرزمین اصلی قاره استرالیا، جزیره تاسمانی و جزایر کوچکتر متعددی تشکیل شده ‌است

18. فتیش: وسواس یا خوره (fetish)

19. تاریخ‌نگار و جامعه‌شناس سیاسی اهل بریتانیا

- بریتانیا: کشوری مستقل و فراقاره‌ای است که در شمال غربی اروپای قاره‌ای واقع شده است

20. عبارت است از علم قوانین تولید و توزیع نعمت‌های مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه انسانی

21. اقتدارگرایی: به رفتار گونه‌ای از نهادها، سازمان‌های اجتماعی گفته می‌شود که فرمانبرداری از اقتدار و ادارات کارگزار آن، ویژگی ممتاز آن به‌شمار می‌رود

22. توتالیتاریسم یا تمامیت‌خواهی: شکلی از حکومت و نظام سیاسی است که با استفاده از قدرت و با اصل ایجاد وحشت در جامعه، در کلیه امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی به شکلی انحصاری و با ایجاد فضای خفقان، دخالت می‌کند

23. خشونت: استفاده از زور فیزیکی یا کلامی به‌منظور قرار دادن دیگران در وضعیتی برخلاف میل آن‌ها

24. چیزی است که واقعاً رخ داده ‌است یا در واقعْ موجودیت دارد

25. به معنای زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن و تحول. در نگاه جامعه‌شناسان، هر جنبش اجتماعی توده‌ای که به فرایندهای عمده اصلاح یا دگرگونی اجتماعی بینجامد، انقلاب است

26. بنیادین، اساسی، رکنی (elemental)

27. مجموعه‌ای از باورها، رهنمودها و آموزه‌های توصیفی است به شرط آنکه برای مقصودی عملیاتی سازمان یابند، و نقش راهنما و چهارچوب را بازی کنند

28. در بندگی بودن اختیاری یا غیر اختیاری یک شخص در دست شخصی دیگر

29. جهاد یا جنگ مذهبی، در اینجا: جنگ‌های صلیبی

30. در لغت به معنای عمران و آبادانی است. اما در ادبیات سیاسی امروز، استعمار به مفهوم «تسلط بر یک کشور و غارت منابع طبیعی آن، اما در ظاهرِ کمک به آبادسازی آن کشور» استفاده می‌شود

31. نوعی حکومتِ تمامیت‌خواه است که در آن مدیریتِ کشور در دستانِ ارتش و قوای مسلح قرار می‌گیرد

32. یشینی (a priori) و پسینی (a posteriori) در فلسفه معرفت‌شناسی، برای تمایز بین دو نوع دانش بکار می‌رود. دانش حضوری که مستقل از تجربه است؛ و دانش حصولی که وابسته به تجربه و مشاهده است.

33. در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته می‌شود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار می‌رود

34. سیاست‌مدار مارکسیست و از بنیان‌گذاران حزب سوسیالیست شیلی

- شیلی: کشوری در آمریکای جنوبی

35. از نظامیان شیلی بود که در کودتای ۱۹۷۳ شیلی (۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳( دولت سوسیالیست سالوادور آلنده را سرنگون کرد

- کودتا: براندازی ناگهانی و خشن دولت یا حکومت وقت توسط نیروی نظامی

36. رئیس‌جمهور ونزوئلا، پس از مرگ چاوز

37. ایدئولوژی سیاسی مدافع یک نظام سیاسی دموکراتیک در کنار یک نظام اقتصادی سوسیالیستی، که شامل ترکیبی از دموکراسی سیاسی (معمولاً دمکراسی چند حزبی( با مالکیت اجتماعی ابزارهای تولید است

- نظام سیاسی: نظامی است که به امور سیاسی و دولتی می‌پردازد

- (دموکراتیک، صفت دموکراسی است). دموکراسی: حکومتی است که در آن مردم، اختیار برای انتخاب قانون و قانون‌گذار دارند

- مالکیت اجتماعی: مالکیت اجتماعی می‌تواند به انواع مختلفی از مالکیت بر ابزار تولید در یک اقتصاد سوسیالیستی، شامل مالکیت دولتی، مالکیت کارکنان، مالکیت تعاونی، مالکیت برابر شهروندان، مالکیت اشتراکی و مالکیت جمعی، دلالت داشته باشد

38. Govern through decree (= rule by decree)

39. مجموعه قواعدی است که از طریق مؤسسات اجتماعی یا دولتی، جهت تنظیم رفتار، ایجاد و اعمال می‌شود

40. یکی از قوای سه‌گانه است که وظیفه اداره کشور بر اساس قوانینی را دارد که قوه مقننه مصوب می‌کند

41. همان مجلس یا قوه مقننه (وظیفه قانونگذاری را عهده‌دار است)

42. بلندپایه‌ترین مرجع قضائی در سلسله مراتب دادگاه‌ها در بسیاری از حوزه‌های قضایی کشورها 

- حوزه قضایی: یا قلمرو دادرسی در اصطلاح حقوقی به محدوده‌ای گفته می‌شود که یک مرجع قضایی یا دادگاه، صلاحیت عام در رسیدگی به دعاوی در آن دارد

43. طبقه بورژوازی: به دسته بالاترِ ثروت در جامعه، افراد مرفه و سرمایه‌دار گفته می‌شود

44. سیاستمدار، بازرگان، شخصیت رسانه‌ای آمریکایی و رئیس‌جمهور اسبق ایالات متحده

45. سیاستمدار برزیلی و رئیس‌جمهور اسبق برزیل

46. رئیس‌جمهور کنونی ترکیه

47. پزشک، مؤلف، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست اهل آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا

48. سیاستمدار و انقلابی کوبایی

49. کشوری محصور در خشکی، در مرکز آمریکای جنوبی

50. آرمانشهر، یوتوپیا، مدینه فاضله: برای نخستین بار توسط تامس مور در سال ۱۵۱۸ در کتابی به همان عنوان برای توصیف یک نظام سیاسی بی‌عیب و نقص از این واژه استفاده شد، اما ‌تدریجاً دامنه کاربرد اصطلاح آرمان‌شهر از مباحث سیاسی اجتماعی فراتر رفت.

- تامس مور:  حقوق‌دان، نویسنده، فیلسوف اجتماعی، سیاست‌مدار، و انسان‌گرای عصر رنسانس انگلیس

51. دولتی موقت با عمری یک ساله بود. جمهوری خلق کره به دو بخش اشغالی تقسیم شد که اتحاد جماهیر شوروی بخش اشغالی شمالی، (کشور کره شمالی امروزی) و ایالات متحده آمریکا بخش اشغالی جنوبی، (کشور کره جنوبی امروزی) را تحت کنترل گرفتند

52. ناحیه‌ای تاریخی در غرب آسیا. به‌صورت تاریخی و از دوران روم باستان، به ناحیه‌ای گفته می‌شد که بین دریای مدیترانه و کرانه‌های رود اردن واقع شده است

- رود اردن: رودخانه‌ای است که از دریاچه طبریه در سوریه سرچشمه گرفته و به دریای مرده در اردن می‌ریزد

53. فرایند تغییر اجتماعی و اقتصادی است که یک گروه انسانی را از یک جامعه پیشاصنعتی به صنعتی تبدیل می‌کند. صنعتی‌سازی بخشی از فرایند گسترده‌تر مدرن‌سازی است که در آن تغییرات اجتماعی و توسعه اقتصادی با نوآوری فناورانه و به‌ویژه با توسعه تبدیل انرژی و متالورژی در مقیاس بزرگ ارتباطی تنگاتنگ دارد. صنعتی‌سازی، سازمان وسیع یک اقتصاد به‌منظور تولید است

54. جنگ‌افزار اتمی: گونه‌ای سلاح انفجاری است که در آن از انرژی حاصل از شکافت یا گداخت هسته‌ای برای تخریب و کشتار استفاده می‌شود

55. نام پهلوان فلسطینی در جنگ میان فلسطیه و اسرائیل بود.

- داوود: مطابق روایت تنخ به مدت ۴۰ سال در حدود سال‌های ۱۰۱۰ تا ۹۷۰ قبل از میلاد پادشاه سلطنت متحده اسرائیل  بود

56. استعمار نُو: مفهومی است که به روش‌هایی گفته می‌شود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن از آن‌ها به‌کار گرفته می‌شود و به نوعی معادل با امپریالیسم است

57. فیلسوف، نظریه‌پرداز، جامعه‌شناس، منتقد فرهنگی و سیاست‌مدار اهلِ اسلوونی

- اسلوونی: کشوری در جنوب اروپای مرکزی

58. رئیس‌جمهور پیشین بولیوی

59. یکدست‌سازی: در تاریخ، دین، علوم سیاسی به حذف افرادی گفته می‌شود که توسط قشر دیگر یک حکومت یا سازمان، نامطلوب شمرده می‌شوند

60. کنشگری: به فعالیت‌های متشکل و مختلف در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، و زیست‌محیطی گفته می‌شود که با هدف ایجاد تعادل یا جلوگیری از تغییر در این زمینه‌ها با میل بهبود در جامعه شکل می‌گیرند.

61. نجات انسان از گناه و عواقب گناه

62. بخش حقوقی در کتاب مقدس است

63. انجیل یا کتاب مقدس یا عهد جدید: مجموعه کتب مقدس آیین مسیحیت است

64. خداناباوری در جامع‌ترین معنای آن، یعنی نداشتن اعتقاد به وجود خدا یا خدایان

65. حس رضایت درونی

66. سناتور ارشد آمریکایی، و سیاستمدار 

67. برای محدود کردن نامزدها، پیش از برگزاری انتخابات سراسری برای یک سِمت سیاسی، انجام می‌شود

68. بزرگترین شهر برزیل

69. یک رسانه اجتماعی در فضای مجازی اینترنت

- انتشار پُست (یا اصطلاحاً پست گذاشتن): یعنی مطلب یا نوشته یا تصویر یا فیلمی را در فضای اینترنت بارگذاری (آپلود) کردن و منتشر کردن.

70. فعال سیاسی، آموزگار، سازمان‌دهنده جامعه و سیاستمدار دموکراتیک آمریکایی است

71. به معنی اثری از جانب خدا بر انسان‌ها (دیگر معادل‌ها: فیض الهی، لطف الهی، عنایت الهی)

72. اوج لذت (جنسی) (orgasm)

73. بیان‌گر عشق افراطی به خود و تکیه بر خودانگاشت‌های درونی 

74. طبقه‌ای اجتماعی است که از افرادی تشکیل می‌شود که در پیشه‌هایی کار می‌کنند که نیاز به نیروی بدنی و کار دستی دارد

75. کشوری در جنوب خاوری قاره آفریقا

76. کشوری در جنوب آفریقا

 

بازگشت به خانه