تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 29 اسفند ماه 1399 -  19 مارس 2021

 پایان سال و قرن، با پيروزی سکولار دموکراسی

(متن سخنرانی در مهستان)

اسماعيل نوری علا

ویدئوی اين نشست

        خدمت خانم ها و آقايان، هموندان و بینندگان و شنوندگان برنامه امروز مهستان جتبش سکولار دموکراسی ايران سلام کرده و عرض می کنم که اگرچه روز و ماه و فصل و سال و دهه و قرن همگی از اختراعات آدمی هستند که اغلب شان بر اساس حرکات دائم طبیعت ساخته شده اند، اما برای مائی که به اين دست ساخت های انسانی عادت کرده و همه را جزو واقعيت های خلل ناپذير زندگی خود تلقی می کنیم امروز و اين یکشنبه دارای اهميت خاصی است چرا که آخرين يکشنبه سال 1399 و آخرين يکشنبه قرن چهاردهم خورشيدی است، که اگر آن چهار هزار سال تاريخ قبل از اسلام مان را هم به اين تاريخ اضافه کنيم در واقع داريم وارد قرن پنجاهم سرزمين مان می شویم. بهر حال در تقويم کنونی ما ايرانیان، بزودی 1300 جای خود را به 1400 می دهد و ملت ايران صد سالگی کوشش خود برای مدرن شدن کشورش را پشت سر می گذارد.

اما اين سخن به چه معناست؟ از نظر من بدين معنی ست که ما صد سال است مملکتی داشته ايم که دارای دو قانون اساسی بوده و اين دو قانون هر دو ظاهراً بر اساس تفکيک قوا، انتخابات، و ساير مظاهر يک حکومت و دولت مدرن نوشته شده اند. در اين صدسال، با پشت سر گذاشتن انقلاب مشروطه، انحلال سلطت قاجاريه و آغاز و پايان پادشاهی پهلوی ها را به مدت پنجاه سال داشته ايم و در آن نيمه اول قرن، آمدن رضا شاه، استقرار تأسیسات مدرن در کشور، و سپس تصرف ايران به دست متفقين و رفتن رضا شاه از ايران، و پادشاهی محمد رضا شاه، بیست سال بحران های سیاسی، برقراری دولت دکتر مصدق و نهضت ملی کردن صنعت نفت، سپس قیام ملی به يک اعتبار و کودتای 28 مرداد به اعتباری ديگر را تجربه کرده ايم، سپس به انقلاب سفيد موسوم به «انقلاب سفيد شاه و مردم» و، در پی آن و بصورت عکس العمل نسبت به آن، قيام مذهبیون در 15 خرداد 41 و سپس «اعلام مأموریت برای وطنم» از جانب پهلوی دوم به معنی کنار گذاشتن محدودیت هائی که قانون اساسی مشروطه برای پادشاه قائل بود، و پنج سال بعد تاجگذاری محمدرضا شاه و سپس جشن های 2500 ساله و ايجاد نظام تک حزبی رستاخيز را شاهد بوده ايم. و اين همه در نيمه اول قرن اتفاق افتاده است.

آنگاه، با گذر از بحران هائی چند، در نيمهء دوم اين صد سال، شاهد انقلاب اسلامی عليه پادشاهی پهلوی، جابجائی شاه با ولی فقيه، و رئیس جمهور با نخست وزير، و تصويب يک قانون اساسی جديد با ابتنای کامل بر شريعت بجای اراده ملت، و استقرار حکومت روحانیون و اسلامی شدن هر فکر و نهاد، و برقراری استبداد مطلقه ملی فقيه بوده ايم، حنگی خانمانسور را تحمل کرده و خروج و فرار ميليون ها ايرانی شاهد شده ايم. در يک قرن، 50 و خرده ای سال سلسله پهلوی ها را داشته ايم و 42 سال هم حکومت آخوندها را.

شايد اگر به يک بیگانه بگوئيم که ما صد سال پیش قانونی اساسی نوشته ايم و ملت را صاحب مملکت کرده ايم و قوانين را ساخته فکر نمايندگان ملت دانسته ايم، شنونده سخن مان فکر کند که اکنون با يک کشور مدرن و پیشرفته امروزی روبرو است. توجه کنيد که دموکراسی امريکا تازه از دویست سالگی اش رد شده و همگان اذعان دارند که در اين دویست سال بزرگترين دموکراسی جهان در امريکا ساخته شده است. پس می شود توقع داشت که ايرانیان هم لااقل به اندازه نصف امريکا دموکراسی داشته باشند. اما مخاطب ما وقتی با واقعيت روبرو شود و می بيند که قانون اساسی ما ضد سکولار و حکومت مان استبدادی است حيرت می کند که چگونه چنان آغازی به چنين پايانی انجاميده است.

برای منی که زندگی ام را 78 سال پيش آغاز کردم و در يک معنا دو دهه پس از سال 1300 چشم بر جهان گشودم، اوضاع روزگار بسيار غريب و پيچيده بود. در کودکی از پدرم که يک نظامی همراه رضاخان در کودتای 3 اسفند 1299 بود و بیست سال را در رکاب رضاشاه جان کنده و از کاشتن درخت های خيابان پهلوی تا مديريت کارخانه چوب بری تمیشان را تجربه کرده بود می شنيدم که در طی بحران های 1320 تا 1332 چه حسرت ها می خورد و بخصوص با پيوستن به جرگه کسروی چگونه نفرت خود را از هرچه آخوند و آخوند بازی است نشان می دهد. او برای منِ کودک از دوران نکبت بار قاجاريه می گفت، از انحطاط جسمی و روحی ايرانیان و اينکه چرا او به نوسازی های رضاشاهی دل بسته بود و اکنون، در رفتن او، می ديد که دوباره سر و کله آخوند و آيت الله پيدا شده و از انديشه عوام سواری می گيرند.

او با کشته شدن فجيع احمد کسروی به دست تروريست های اسلامی زنگ خطر را شنیده بود و از به رياست رسیدن آیت الله کاشانی در مجلس شورای ملی دريافته بود که آنچه نمی دانست نام اش سکولاريسم است چگونه به تدريچ از کشورش رخت بر می بندد.

من خود نيز شاهد بقيهء نيمه اول قرن بودم. در بیست سالگی تاخت و تاز آخوندها را تا مقطع 15 خرداد 41 شاهد شدم و سپس قرن ام از نيمه گذشته بود که از آل احمد تا شريعتی و از احسان نراقی تا سيد حسين نصر را ديدم که چگونه در پست ها و مقام های انديشگی و حکومتی جاده را برای انحلال مشروطيت و برقراری مشروعيت صاف می کنند. جوانی و خامی به من اجازه نمی داد تا عواقب اين بازی با آتش را چنانکه باید حدس بزنم و در نتيجه تصور می کردم که آيت اللهی به نام روح الله خمينی ممکن است به نوسازی مذهبی مندرس برخيزد. اما فرشته را ديدم که ديو از آب درآمد. فرار کنان آواره جهان شدم و از بیست سال پيش هم با خود عهد کردم که بقيهء عمرم را جز در راستای نابود سازی مادی و معنوی اين رژيم خون آشام و سفاک به کار ديگری ندهم.

خانم ها و آقايان. اکنون چهل سال است که فرصت داشته ام و داشته ايم تا دريابيم که چگونه نیمهء اول يک قرن تلاش برای رسیدن به جدائی مذهب از حکومت و انحلال استبداد در دموکراسی جای خود را به نيمهء دومی پرداخته شاهد اتحاد مذهب و حکومت و برقراری استبدادی کم نظير در تاريخ. گوئی سراسر اين قرنِ در حال مردن را به ايجاد يک جفت تز و آنتی تز گدرانده ايم و احتمال بسيار می رود که اکنون در آستانهء وصول به يک سنتز باشيم.

براستی قرن ما چگونه آغاز شده بود و زنان و مردان سلحشور اش چه خيالی برای عمر خود در سر داشتند؟ بگذاريد در اين مورد سخنی از عبدالکريم سروش را نقل کنم که خود از دل اسلام سیاسی برخاسته و هنوز چندان دل از آن نبريده است. او می نویسد: «روشنفکران آن دوران با الهام گرفتن از تعليمات آزاد فکران و روشنگران اروپا هم طالب حريت بودند ـ و چيزی بيش از نفی استبداد را می‌طلبيدند ـ هم طالب تساوی حقوق مسلم و کافر بودند، و، به دستاويز قانون تکامل تاريخی، انديشهء فيلسوفان اجتماعی امروز را برتر از معارف وحيانی پيامبران پيش می‌نهادند و هم با تاکيد بر لزوم وضع قوانين نو... به قوانين دينی پيشين بی‌اعتنايی می‌کردند». و براستی هيچ فکر کرده ايد که چرا ناظم الاسلام کرمانی نام کتاب خود را «تاريخ بِداری ايرانیان» ناميده بود؟ و گوهر اين بیداری چه بود؟ پاسخ اش را در همين جملاتی که از آقای سروش نقل کردم پيدا کنيم:

     - طلب حريت يا آزادی. آنها براستی آزاديخواه بودند و در راستای از ميان برداشتن استبداد می کوشيدند

     - طلب تساوی جقوق مسلم و کافر

     - برتر داستن انديشهء فیلسوفان اجتماعی روزگار خود بر معارف وحيانی پيامبران

     - خواستاری وضع قوانين نو

     - و...

و اگر امروز اين مطالبات را به زبانی الفاظ سیاسی کنونی مان ترجمه کنيم، لاجرم به عبارت مرکب «سکولار دموکراسی» می رسيم که سکولاریسم اش جز به معنی تساوی حقوق مسلم و کافر که جز به مدد نپذيرفتن مذهب رسمی و جدائی حکومت و مذهب ممکن نمی شود نیست و دموکراسی اش همان طلب حريت يا آزادی و از ميان برداشتن استبداد معنائی ديگر ندارد.

امروز در پايان اين قرن پر آشوب سخن گفتن از آرادی و مساوات و قانون وضع شده از حانب نمايندگان مردم و بر اساس نيازهای هر روز و نه بر اساس احکام تغييرناپذير مذهبی کاری ساده است کو ما، دور از مسلسل های خونريز ولی فقيه؛ می توانيم آن را درکپسول «سکولار دموکراسی» بگنجانيم و قورت بدهيم اما آن مسلسل هنوز سخنان صد سال پيش روحانی سرآمد قاجاری، یعنی شيخ فضل‌الله نوری، را به زبان گلوله بیان می کنند که می گفت:

«اگر چه حفظ نظام عالم محتاج به قانون است ... ولی بر عامه متديينين معلوم است که بهترين قوانين، قوانين الهی است ... .. و لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهيم بود ...بلکه اگر کسی را گمان آن باشد که مقتضيات عصر تغيير دهنده بعض مواد آن قانون الهی است يا مکمل آن است چنين کس هم از عقايد اسلامی خارج است... و اگر مقصودشان ... حفظ احکام اسلاميه بود، چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند که هر يک از اين دو اصل موذی، خراب نُمايندهءرکن قويم قانون الهی است. زيرا قوام اسلام به عبوديت نه به آزادی، و بنای احکام آن به تفريق مجتمعات و جمع متخلفات است نه به مساوات...  و مگر نمی‌دانی که آزادی قلم وزبان از جهات کثيره منافی با قانون الهی است؟ مگر نمی‌دانی فايده آن، آن است که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه، نشر کلمات کفريه خود را در منابر و لوايح بدهند... و القای شبهات در قلوب صافيه عوام بيچاره بنمايند...؟ ‌آخر مقبول کدام احمق است که... عدل اسلامی را، که اساسش بر اختلاف حقوق است، بين افراد مخلوق خواهان باشد؟ ... بدان که حقيقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبين از بلدان... قانونی مستقلا مطابق با اکثر آرا بنويسند... مشروط به اينکه اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل ـ که مساوات و حريت افراد سکنه مملکت است ـ باشد...‌»

آری، سکولار دموکرات های ايران، برای ساختن ايرانی آزاد و آباد، صد سال پيش مبارزهء خود را بچنين اباطیلی آغاز کردند و اکنون با تنی زخمی و خونين، اما با روحی همچنان رزمنده و مصمم، و در پی آنکه ملت ما حکومت مذهب و آخوند را بمدت اندکی کمتر يک نیمه قرن تجربه کرد، به قرنی می انديشند که می تواند همه سدهای مقاوم را پشت سر گذاشته و بقول سعدی از سرزنش خار مغيلان غم نخورده و می رود تا جشن پيروزی خود را بر خرابه های بازمانده از حکومت ملايان آغاز کند.

اکنون ما به فرمول واقعی لازم برای برانداختن حکومت ملايان دست يافته و آن را در عبارت «سکولار دموکراسی» خلاصه کرده ايم. سکولاریسم را برای بیرون راندن ملا و مذهب از حکومت و دموکراسی را برای جلوگيری از باز توليد استبداد و بازی روزگار چه کرده است که اکنون دو بازماندهء روحانیت و سلطنت از کدام آيندهء ايران سخن می گويند. حسن شريعتمداری که قرار است بخاطر نامی که پدر برای خانواده انتخاب کرده بر مدار شريعت بیاندیشد امروز بر پيشانی صفحهء فیس بوک خود، خودش را چنين معرفی می کند: «معتقد به دموکراسی، سکولاریسم، عدالت، آزادی، صلح و مدارا» و در گفتگو با صدای فرانسه صریحاً تأکید می کند که «اصلاح جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست و رژیم اسلامی باید تغییر کند. به بیان دیگر، ما از جمهوری اسلامی عبور کرده ایم و رژیم مورد نظر ما برای آیندۀ ایران یک رژیم سکولار و مبتنی بر بیانیۀ جهانی حقوق بشر و دموکراسی، یعنی آرا و انتخاب آزاد مردم است.»

و فرزند دو پادشاه مقتدر پهلوی، در سند «پيمان نوين» خود که چندان زمانی از انتشار آن نگذشته می گويد: « انگیزه من برای ارائه‌ی این پیمان نوین، رسیدن به قدرت سیاسی نیست، بلکه تلاش برای برقراری سیستمی است که در آن، قدرت هرگز در انحصار یک فرد یا یک گروه نباشد. تک‌تک مردم ایران در سراسر کشور، فارغ از جنسیت، قومیت، مذهب و گرایش فکر و سبک زندگی، ضمن قبول مسئولیت، در تصمیم‌گیری برای آینده خود و کشورشان باید به یک اندازه سهیم باشند. حکومت فردی و ساختار هرمی قدرت در دنیای امروز، پاسخگوی نیازهای یک جامعه پیشرو و پویا نیست. رفاه و پیشرفت در دنیای امروز، در برپایی حکومتی است که بر خرد جمعی، مشارکت عمومی و مسئولیت‌پذیری شهروندی استوار باشد».

و آيا در پايانهء قرنی پر فراز و فرود، این يک پيروزی بزرگ نیست که آیت الله زاده ای دست به ايجاد نهادی سیاسی می زند که در سند اعلام موجوديت اش نوشته شده: «برای نیل به اتحادی که دربرگیرندهء فعالان همهء گروه های اجتماعی و احزاب و گرایش های سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه کشور خواهد بود، تعهد به چند اصل بنیادی یعنی: حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران، دموکراسی پارلمانی مبتنی بر جدایی دین از دولت و اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های ضمیمه آن الزامی است».

و شاهزاده ای با طرح اهميت وجود جمهوريت در رژيم آينده (که خود می تواند چمهوری يا پادشاهی باشد) می گوید: «من کوچک ترین مخالفتی با جمهوریت ندارم. حتی ممکن است باید بگویم که در اساس جمهوریخواه هم باشم. اما سئوال اینجاست، و این سئوال را باید مردم ایران پاسخ بدهند، که آیا وجود یک نهاد فرا مسلکی، غیر سیاسی، بعنوان یک سمبل وحدت کشور، همچنان برای مملکت ضروری است یا نیست؟ این سئوال را باید از مردم کرد. وگرنه من الزاماً در رگ هایم خون سلطنتی نیست. یادتان نرود، پدربزگ من، رضا شاهی که همه می گویند روحت شاد، می خواستند مملکت ما دارای نظام جمهوری باشد. بنابراین من وارد این بحث نمی شوم برای اینکه این فراتر از این است که بتوانم شخصاً نظر بدهم یا تعیین کننده باشم. اصولاً چیزی که می گویم این است که "هیچ مقام مسئولی در کشور ما، که تصمیم گیر باشد، نمی تواند غیر منتخب باشد، يعنی پاسخگویی در مقابل انتخاب مردم"».

آيا مرور اين گفتارها که برآمده از اندیشه های رهبران سیاسی جامعه ای است که بعلت نشستن در غربت و دوری از قلمرو بی داد حکومت گران اسلامی و ولی فقیه جنایت کارش می توانند براحتی حاصل يک قرن حيرت انگيز را چنين خلاصه کنند که ما اکنون از همه توهمات مذهبی، ايدئولوژيک، توتاليتر، استبدادی گذشته ايم و به اين وقوف رسیده ايم که حکومت آيندهء ايران بايد حکومتی سکولار و دموکرات باشد که – چه جمهوری و چه پادشاهی - ساختارش بر پايهء جمهوريت (به معنی ارادهء مردم بعنوان صاحبان واقعی کشور)  نهاده شده و  شاه یا رئیس جمهورش را مردم انتخاب می کنند.

فرمول بندی امروزين ما از گفتمان سکولار دموکراسی مژده رسان آزادی و آبادی است؛ رسيدن به آن زمان و مکانی که در آن بتوانيم با حافظ شيراز همزبان شويم و بخوانيم که:

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش

که دور شاه شجاع است، می دلیر بنوش

شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

به صوت چنگ بگوییم آن حکایت‌ها

که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش

شراب خانگیِ ترسِ محتـب خورده

به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش

و اجازه دهيد سخنانم را با اين نکته افتخار آفرين به پایان برم که ما سکولار دموکراتهای گردآمده در جنبش سکولار دموکراسی ايران و مهستان آن سربلنديم که در فرموله کردن گفتمان برامده از صد سال مبارزه نقشی داشته ايم و توانسته ايم طی بیست سال اخير «سکولار دموکراسی» را بجلوی صحنهء مبارزه سیاسی آورده و در مهستان خود، با منتشر کردن «میثاق ملی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد» بر همه اصول تخطی ناپذير اتحاد برای ساختن ايرانی آزاد و آباد تأکید کرده  و توانسته ايم کاری کنيم که پايان قرنی مباززه بی امان قطعی کردن ضرورت اجتناب ناپذير استقرار سکولار دموکراسی در ايران است.

به همه شمائی که، با افتخار، خود را سکولار دموکرات می دانيد و می خوانيد و در انتشار این گفتمان شريف می کوشيد تبريک و خجسته باد می گويم و برای کشور و ملت عزيزمان قرنی پر از سکولار دموکراسی و آزادی و آبادی و شکوفائی فرهنکی و اجتماعی آرزو می کنم.

خوشا به حال آنان که خواهند توانست چنان روز دلگشائی را در زير سقف لاجوردين ايرانِ چند هزار ساله ببينند. آنانی هم که قبل از فرارسیدن چنان روزی چشم بر جهان خواهند بست بايد هم اکنون بدانند که با مطرح ساختن و تثبیت گفتمان سکولار دموکراسی خبری را روانه قرنی نو ساخته اند که ابیاتی از اين غزل حافظ شيراز در موردش صدق می کند:

اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید

عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید

گر نثار قدم یار گرامی نکنم

گوهر جان به چه کار دگرم بازآید

خواهم اندر عقب اش رفت، به یاران عزیز

شخصم ار باز نیاید، خبرم بازآید

و بدانيد که اين «خبر» نامی جز «سکولار دموکراسی» ندارد. ممنونم.

بازگشت به خانه