تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

27 آذر ماه 1396 ـ  18 دسامبر 2017

پشت این روایت مقدس‌نما

پويا ايمانی

من با یک ناخودآگاهِ مذهب زدهء بسته و ماقبل مدرن مشکل دارم که نه فقط آسان آلت دست قدرت الاهیاتی حاکم می‌شود بلکه اصلاً عنصر قوام‌ بخش این قدرت الاهیاتی‌ست. الان هم هرچه کردم نشد چند کلمه درباره‌ش ننویسم.

وقتی کسی «روشنفکران» را به الکلی ‌بودن، تا لنگ ظهر خوابیدن، فسق، اعتیاد، علافی، فکل ‌بستن و امثالهم متصف می‌کند، و این‌ همه را هم واضحاً ضد ارزش می‌گیرد، یعنی باید به صدا و سیمای جمهوری اسلامی تبریک گفت که حالا با گذشت قریب بیست سال از «قتل‌های زنجیره‌ای»، فکر و کلام حاکم را این‌قدر تمیز بازتولید کرده است.

آن روزها هم کشتگان قبل یا بعد از کشته‌شدن به همین چیزها متهم می‌شدند. اگر درست یادم مانده باشد فقط یک قلم ا‌ش این بود که سیرجانی را به تریاکی ‌بودن و پدوفیلی متهم کرده بودند. علت وجودی ستون «نیمه‌ی پنهان» کیهان هم، که بعدها در کمال بی‌شرمی کتاب شد، همین بود.

اما قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران از عدم متولد نشد. اگر یادتان باشد از چند سال قبل‌ش سربه‌نیست‌کردن اشرار و اوباش شهری شروع شده بود. فکر پشت آن قتل‌ها دقیقاً برقراری امنیت بود، استدلال هم این بود که نیروی انتظامی و دستگاه قضا به‌تنهایی از برقراری امنیت عاجزند. از همان اوایل دهه‌ی هفتاد که ایده‌ی تعمیم این شیوه به روشنفکران و مخالفان حکومت مطرح شد، راه‌حل‌ش نسبتاً آماده بود.

این راه‌حل چه بود؟ چه‌طور می‌شد روشنفکر را «همان‌طور» سربه‌نیست کرد که آدم شرور را؟ مشکل شبه ‌فلسفی این است که توپولوژی «ارزش» در زندگی اشرار و روشنفکران درست عکس هم است: در اولی شرّ عمومی‌ست و خیری اگر باشد ماهیت خصوصی دارد (مثلاً در سینما، از کاپولا تا سیدنی لومت و مایکل مان، این سویه‌ی خصوصی زندگی تبهکاران را نشان‌ مان داده‌اند)؛ در دومی خیر ماهیت عمومی دارد و شرّ احتمالی خصوصی‌ست. در نتیجه، حکومت‌ها معمولاً کار سختی برای همراه‌ کردن توده‌ی مردم با پروژه‌ی حذف اشرار و اوباش ندارند، چون شرارت اشرار اصلاً از قرارگرفتن در معرض قضاوت افکار عمومی «شرّ» شده. اما در مورد روشنفکران، که «خیر» علی‌القاعده باید علنی و عمومی باشد، حکومت‌های تمامیت ‌خواه وقتی می‌بینند ارزش‌های مهمل و عقب‌مانده‌شان ممکن نیست در عرصه‌ی عمومی حریف این جماعت شود سر پروژکتور را می‌گردانند سمت زندگی خصوصی.

یعنی، مثلاً، حکومت ما برای این‌که روشنفکر را بگذارد پای دیوار، توجه افکار عمومی بسته، منزه‌طلب، اخلاق‌گرا، مذهبی، محافظه‌کار، امنیت‌خواه، سطحی و به‌شدت هیجان‌ زده‌ی ما را از کار روشنفکر در فضای عمومی منحرف و معطوف می‌کند به زندگی خصوصی او.

طبعاً این واقعیت تاریخی که دست‌کم یکی از کلیدهای گذر از قتل اشرار به قتل روشنفکران همین «زندگی خصوصی» بوده مستلزم واقعیت دیگری هم هست، آن هم این‌که آن مردمی که «غیراخلاقی» بودن زندگی خصوصی دیگری این‌قدر برای‌شان مهم و دست‌ مایه‌ی قضاوت است بی هیچ تعارفی همدست جنایت‌اند.

به نظر من، کل ماجرا ــ این‌که هنوز در قرن بیست‌ویکم یکی پیدا می‌شود بگوید این‌ها معتادند یا تا لنگ ظهر می‌خوابند یا فاسق‌اند پس فلان ــ هیچ جای تعجب ندارد. به قول فیلسوفی، این از آن مواردی‌ست که شگفتی درباره ا‌ش ابداً به «شگفتی فلسفی» نسب نمی‌برد. چون بالأخره هیچ حکومتی از آسمان نمی‌آید. حکومت‌ها بین همین مردم و روی همین زمین و توی همین زبان‌ها می‌بالند. بین مردم متظاهری که کمپلکس منزلت و وسواس شأن دارند؛ مردمی که همیشه حیثیت و امنیت‌شان را در آستانه‌ی نابودی مطلق دیده‌اند و در نتیجه دو-دستی مراقب حدود تنگ قلمروهای کوچک‌ شان‌اند.

پس هیچ عجیب نیست هرچه فربه‌تر شدن ایده‌ی «حرمت»، یا همان وسواس امر مقدس. این اتهام‌زنی‌ها فقط در آن دوزخی معنا پیدا می‌کند و مهم می‌شود «کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش».

در مواجهه با این‌جور فحاشی‌ها یک راه معمول این است که از قهرمانانی مثل پوینده و مختاری و دیگرانی که جان بر سر عقیده گذاشتند خرج کرد و دهان بچه ‌ارزشی‌های جدید را بست. اما راه دیگر این است که بگوییم گیریم «روشنفکران» همه‌ی آن‌چه شما می‌گویید هستند، خب، بعد؟ در بهترین حالت و با یک هرمنوتیک خام و خوش‌گمان، از این‌جور لاطائلات لابد فقط پاکدامنی گوینده استنباط می‌شود و بس.

کسی که دیگری را به زندگی ناپاک و کثیف متهم می‌کند قطعاً فقط دارد یک چیز می‌گوید: من این‌کاره نیستم، مطهرم، دور و ناملوث‌ام، دامان‌م بَری مانده، و از این دست. ولی آدم لازم نیست فروید باشد که بپرسد پشت این روایت مقدس‌نما دقیقاً چه‌چیز را داری پنهان می‌کنی؟ دقیقاً چه‌چیز را می‌خواستی تجربه کنی که نتوانسته‌ای؟ چرا با خودت تعارف داری یا از خودت می‌ترسی؟ چه چیز فکلی‌ها و خوش‌باشان و اهل حال این‌قدر برايت دست‌نیافتنی بوده که ازشان نفرت می‌کنی؟ چرا این حجابی را که درونی ‌کردن‌ش این‌طور مایه‌ی آزار و خودخوری‌ات شده دور نمی‌اندازی؟

برگرفته از فيس بوک نويسنده

بازگشت به خانه